ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

شب قدر و مهمونی امام رضا

سلام به همه به همه ی مهربونا   امشب به همه ی شما تسلیت میگم اما خوشبختانه من و دخترم سعادت این داشتیم که افطار اولین شب قدر  ر مهمون امام رضا باشیم خیلی خوب بود ساعتای خوبی اونجا گذروندیم و دعای جوشن کبیر همونجا خوندیم امیدوارم این سعادت قسمت همه بشه     حرم خیلی خیلی شلوغ بود تا در خروجی مردم نشسته بودن خادما خیلی خوب رسیدگی میکردن عالی بود عالی واست خوشحالم دخترم که اولین مراسم احیائی که شرکت کردی مهمون امام رضا بودی امیدوارم هر سال این مراسم بجا بیاری سال گذشته چون کوچولو بودی نمیشد که بریم احیا اما امسال جبران شد ازت ممنونم خدا جوووون ...
6 مرداد 1392

بازی 24

این بازی از وقتی ماهرخ میتونست از پله ها پایین و بالا بره انجام میدادیم   پله ها ر میشمردیم و این شد که حالا ماهرخ تا ده میشمره البته به سبک و سیاق خودش یک دو سه  چار شیش هف نه صفر هشت که شبیه هفت هست و ماهرخ از تکرار خوشش نمیاد تو پازل اعدادش عدد ده ئجود نداره و بجاش صفر هست پس ده نمیگه و بجاش صفر ر میگه عدد پنج ر هم  ،حتما یادش میره دیگههههههههههههههههه البته ماهرخ شمردن انگشتار بیشتر دوست داره ...
2 مرداد 1392

بازم من و دردونم

عزیییییییییییییییییییییییییییییییییییز منی   دخترم قند و نباتم عزیزم  خیـــــــــــــــــــــــــــــلی خوبی خیلی خــــــــــــــــــــــــــــــــوب که تو ر دارم مدتی هست که دوست داری مثل مامانا برخورد کنی گاهی با یه فیگور خاص میشینی و لبخند ملایمی رو لبای کوچولوت هست انگار  که چندین سال سن داری ،از منم خانم تر گاهی با یه حسی با گوشی حرف میزنی که انگاری داری  یه قرارداد چند میلیاردی میبندی مدتی هم هست که شدی مامان عروسکات مثل مامانای  با تجربه شیرشون میدی میخوابونیشون رو بالشت میزاری راه میبریشون بهشون  غذا و اب میدی واسشون قصه می خونی میندازیشون بالا و میگی خدا...
25 تير 1392

بازی 19

دخترم امروز  با بابایی چند تا بازی انجام داد یکیش بازی لگو بود تا قبل از این ماهرخ علاقه ای به لگو نشون نمیداد امروز تصمیم گرفتم یه حال و هوایی به اسباب بازی های پراکنده نباتمون بدم که لگو ها هم جزء اونها بود اما نباتمون پرید و چند تا برداشت واسه بازی بابایی هم از راه رسید و با هم بازی کردن بعداز این بازی رفتن سراغ توب بازی تو خوووووونه با شوتای مردونه ی آقای پدر با هم نقاشی کشیدن و رقصیدن و خلاصه اینکه دخمری امروز با بابایی کلی کیــــــــــف کردن       ...
25 تير 1392

ماهرخ و ماژیک ها

ماهرخ خودمیییییییییییییی مامانیی   وا عجبا آخه منی که تا بحال لاک ناخن از نزدیک ندیدم تو خونه هم نداریم تو هم ندیدی این چه کاره ؟؟؟؟ ماژیکت برداشتی و دونه دونه ناخنات رنگی کردی و واسه هر ناخنت که رنگی میشه یه قر میدی میگی:دشننه دشننه ماشاللا تازه ناخنای منم رنگی کردی میگی دشننه دشنه ماشاللا ...
21 تير 1392

ماژیک پرون

عزیز مامان این روزا یه نمه خیالاتی شدی   کارایی میکنی که تو واقعیت نیست حرفای غیر ممکن امروز ماژیکات برداشتی و رو برگه میکوبیدی ـ نوک ماژیک میزدی به دفتر و سریع برمیداشتی ـ میگفتی بَپَر بَپَر و یه نقاشی جدید خلق کردی دور از ظرافتای قبلتر که دایره های ریز و درشت میکشیدی   ...
21 تير 1392

یه کوچولو من و ماهرخ

عزیزم  که روز به روز شیرینتر میشی   این چند روزه به ماژیکات علاقه زیادی نشون میدی ۱۲ تا مازیک هزار بار برمیداری یه خط کوچولو یا مارپیچ میکشی و یکی دیگه تند تند رنگاشون و عوض میکنی خوشحالم که درشون میبندی و میزاری سر جاش امروز داشتی نقاشی میکشیدی که تو خیالت در ماژیک و بردی سمت دهنت،فک کردم میخوای سوت بزنی اما به منم تعارف کردی: ماهرخ:چایی؟؟(با حرکت سر نشون دادی که بمن تعارف میکنی) من:اره مامان منم چایی میخوام استکان بمن دادی و منم خوردم من:به به مرسی خوشمزس ماهرخ:برزم چایی؟دوباره؟ من:خووووووووووووووووودکشی از این کارای تو        ************...
19 تير 1392

سفر نامه شمال92

سلام من اومدم با هوار تا از این بوسایی که میبینین اینجا روز اولی که رسیدیم و بلافاصله پریدیم تو اب با وجود همه ی خستگیمون     اینم از روز دوم سفر و  شن بازی با بابا و ارمین و نازنین   اینجا شب دوم مسافرتمونه که رفتیم پیست رالی و من سوار این ماشید شدم و عکس گرفتم این ماشین فروشی بودااااا    اینم از بعد اظهر روز دوم  تو بازار ماهی فروشا اینم از ارمین که یه سره با هم سر جنگ داشتیم داره سنگ و گوش ماهی بمن نشون میده این لحظه صلح کرده بودیم    و اما آخرین اب بازی ما روز اخر و ...
11 تير 1392

خبر آمد سفری در راه است

سلام   فردا قراره بریم شماااااااااااااااااااااااااال لب دریا اما من ینمه تب دارم امان از این عروسیا ،بالاخره تموم شد دعا کنین سالم برگردیم واستون از روزهای سفر و بعد سفر پست یزارم شما هم مثل همیشه نظر ندین اما من دلسرد نمیشم و دفتر خاطراتم نمیبندم و همیشه مینویسم به امید روزهای بهتر در اینده     بعد نوشت: یه روز قبل از سفر ماهرخ بردیم دکتر و معاینش کرد گفت عفونت نداره اما یه ویروس ورژن جدید وارد بدنش شده که باعث کم اشتهایی و تب و سرفه و استخون درد میشه ازش پرسیدم میشه با این حال ببریمش مسافرت گفت بهتره نرین اما اگه رفتین تو مسیر مستقیم باد کولر نباشه و دارو داد گرچه...
5 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد