ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 30 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 10 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

بازی 95

فرزندم   این زمین و تمام دلبستگی هایش آنقدر نمیارزد، که از برای آن بر خاطر نازنینت؛گرد ملالی بنشیند... همواره بیاد داشته باش که تو بر روی خاکی ایستاده ای که بهای آن: قدر یک خوشه ی زرد گندم و سیب سرخی بیش نیست! رضا کشاورز کیک میدرستد حال و هوایش چنین است یا روی سن سالن عروسی در حال رقصیدن یا در حال فوتیدن کیک تولد مهم نیست تولد یا عروسی کیست مهم خود جشن و شادی ست این بخش از آشپزخانه ی ما متعلق به دختر خانه و دردانه ی ماست،ما هیچ دخل و تصرفی در آن نداریم خواه مکانیک شود،خواه خیاط،آشپز یا ... تمام امکاناتش اینجاست اینهم از کیک یا کاپ کیک دختر خانه ی کوچ...
20 بهمن 1393

یه وقتایی تو!

همیشه که نمیشه من مامان باشم بشورم بسابم بپزم یخ حوض بشکنم و ..... اووووووووووووووووووووو   دلم گرفت اینقد بزرگ بودم مامان بودم یه حال و هوایی عوض میکنیم و دخترک رشته ی کار ر دست میگیره میشم دو ساله میشم مریض رو به موت میشم دزد فراری   همه چی میشم فقط شما خانم باش مامان باش دکتر باش پلیس باش بزار بچگی کنم  من چند سال برمیگردم عقب و یاد خاطرات شما م برو جلو تخته گاااااااااااااااااااااااااز ببین اون آینده چه روزایی منتظرته ************************* خودم  میسپرم به دختر ۲ سال و چن ماهم بدون هیچ غر و لندی اگه هزار بار بگه پاشو بریم دکتر، مغازه و ......
12 بهمن 1392

چه طولانی نبودن

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام   سلامی به اندازه ی ده روز که بر من ۱۰ سال گذشت بر منی که هر بار دوست میداشتم ثبت کنم اما راه بر من بسته بود و چه بسیار از کودکم گم شد در پسکوچه ی خاطراتم بسیار شیرین زبانی ها خیالات زیبا و جمله های عجیب و غریب که دهانمان باز می ماند و گوشمان گیج از این وروجک که هاااااااااااااااااااااااااااااااااا!؟ مروری چند بر این ۱۰ روز نبودن: بخدا عذاب وجدانمان قلمبه میشود اگر ننویسیم!!!! از تهران برگشتیم دخترک بسیار در تنهایی با دوستان خیالی که همان کودکان اطرافمان هستند بازی میکند مدام لیست خرید از ما میگیرد و از بقالی خیالاتش خرید ...
24 آذر 1392

یه وقتایی با عروسکت

عزیزم یه عروسک داری که خاله جون (خاله من) اورده و خیلی دوسش داری   خوب ازش مراقبت میکنی اما یکی از مهمونای کوچولومون اون خط خطی کرده فک کنم تاتو کردش عروسکت میخوابونی شیر میدی میبریش پارک امروز گذاشتیش تو گهوارت و بهش شیر میدادی و تب تب میزدی پشتش که بخوابه نفهمیدم بابا چیکار کرد که با اخم رو به بابا کردی و گفتی :بیدارش کدی بیدارش کددی از گهوارت درومدی و گذاشتیش رو تایت که گریه نکنه و واسش تاب تاب عباسی خوندی     کمی قبل ترم  نشونده بودیش و باهاش حرف میزدی شنیدم که میگی : ایججا دریایه اب داره بریم اب باسی تونیم قربونت که اینقد دوسش داری   ...
26 شهريور 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد