ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

اولین خرابکاری ماهرخ

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای   گیسام بکنم خودزنی کنم سر به دیوار بکوبم جییییییییییییییییییییییغ بزنم دلم خنک نمیشه که نمیشه واسه نیم ثانیه کنجکاوی دخترک من موندم و یه لب تاب با سی دی رام  اویزون مثل بچه ها که از گوش عروسسکشون میگیرن و کشون کشون پاهای عروسک زمین جارو میزنه لب تاب منم سی دی رام ش زمین جارو میزنه خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خود  وروجک هم که زمزمه ی سرماخوردگی سر داده وای به این روزای من ...
30 آبان 1392

تولد دوسالگی سری_3

مراسم تولد دوسالگی ماهرخ ر با دعوت از همکاران عزیز آقای خونواده در محل کار اقای خونواده یعنی ایستگاه مرکزی اتشنشانی برگزار کردیم و بســــــــــــــــــــــــیار خوش گذشت و جای همه خالی دوست ان:     مراسم ناخنک زدن به کیک به به    کیک قاچ کنووووووووووون       ماهرخ و کیک ماشین اتشنشان که عکس یکی از ماشینهای سازمان اتشنشانی هست    فوووووووووووووووووووووووووووووووووووت       و دردانه اتشنشان کوچکم، با لباس نجاتگر و کلاه   ...
22 مهر 1392

تولد دوسالگی _سری 1

پشت صحنه تولد اتشنشان کوچک تم=تم آتشنشان   درود و صد درود به همه ی روزای زرد و نارنجی و قرمز پاییز و بازم ۲ تا ۲ پشت سر هم که میشه ۲۲ و ۲مین سالروز تولد ماهک من امسال ماهرخ خیلی خوشحال بود و هر بار که من وسایل تولد ر تهیه میکردم کلی شادی میکرد و حتی گاهی رشته کار بدست میگرفت و به من کمک می کرد     عزیزم اینجا ریسه ها ر پانچ می کنی و اینجا واسه ساختن شرشره ها کمکم میکنی     از اقایان رجبی و صفادل بسیار سپاسگزاریم واسه تزیینات خیلی زحمت کشیدن ...
22 مهر 1392

بازی 42

يه شب مهتاب ماه می‌آد تو خواب ..منو می‌بره کوچه به کوچه ..باغ انگوری ،باغ آلوچه،دره به دره صحرا به صحرا دیروز میشد که یه روز معمولی باشه اما ما اجازه ندادیم بعد اظهری که خیلی زود از راه میرسه یه شب طولانی میاره و دلگیــــــــــــــــــــــــــــر اما نخواستیم این طور شه یه طالبی و یه چاقو یه ظرف تخمه زدیم بیرون رفتیم و رفتیم به اونجا که این خرد شهرمون  زیر پامون مثل اکریلای طلایی و نقره ای  رو مخمل مشکی برق میزد  جای همه خالی ،بعد از  پذیرایی مختصر از خودمون پدر و دختر رها کردیم و رفتیم تو دل تاریکی اونقدر به اسمون و ستاره ها نگاه کردم که گردنم شکست چشام بستم و صدا...
14 مهر 1392

اخرین جمعه تابستون

سلام   سلامی به گرمایی اخرین جمعه دومین تابستون قشنگ من!!!! تابستونی با عطرموهای دخترم ، گرمی دستای کوچک ماهکم تابستونی با قدمای پر برکت ماهرخم این جمعه با حضور پریماه نازم خیلی خوب گذشت پریماه بهترین دوست ماهرخه که خیلی خوب باهم کنار میان و بازی میکنن دیروز رفتیم میراباد یه دره ی زیبا حوالی خرد شهرمون   بابای خونواده صبح زود رفتن و مراسم کرم جمع کنون بجا اوردن به نیت ماهیگیری تو رودخونه میراباد بابا که نرفت ماهیگیری ،اخه ماهیا ر سیل برده بود اما دختران زیبای ما ماهیاشون برداشتن و رفتن کنار رودخونه          یکم اب بازی ...
30 شهريور 1392

یه وقتایی با عروسکت

عزیزم یه عروسک داری که خاله جون (خاله من) اورده و خیلی دوسش داری   خوب ازش مراقبت میکنی اما یکی از مهمونای کوچولومون اون خط خطی کرده فک کنم تاتو کردش عروسکت میخوابونی شیر میدی میبریش پارک امروز گذاشتیش تو گهوارت و بهش شیر میدادی و تب تب میزدی پشتش که بخوابه نفهمیدم بابا چیکار کرد که با اخم رو به بابا کردی و گفتی :بیدارش کدی بیدارش کددی از گهوارت درومدی و گذاشتیش رو تایت که گریه نکنه و واسش تاب تاب عباسی خوندی     کمی قبل ترم  نشونده بودیش و باهاش حرف میزدی شنیدم که میگی : ایججا دریایه اب داره بریم اب باسی تونیم قربونت که اینقد دوسش داری   ...
26 شهريور 1392

بازی 38

دخترک بیاد روزای نوزادی افتاده و گهواره اون روزا ر از ما میخواد حوصله مونتاژش نداشتم همین طور نصفه نیمه بهش دادم ماهرخ هم خوب بازی میکرد گهوارش شد خونه با چوبا حیاطی ساختیم باغچه ای و یه جا هم واسه حیووناش و یه چراغ جلوی خونه خوشش اومد و بازی کرد دیوار حیاط جا بجا میکرد    این باغچه رنگارنگ و یه گل چراغ در ورودی خونه دخترم     اینم از خونه ی حیووناش    ***************************** دخترکم خیلی دوست داری زود بزرگ شی  رفتی یه پیش دست و چاقو اوردی و یه میوه خیالی قاچ میکردی وقتی بهت گفتم چاقو خطرناکه ...
25 شهريور 1392

خواب ماهرخ

دخترم این چند روز برنامه خوابت بهم ریخته   شبا دیرتر میخوابی و روزام دیر بیدار میشی الان که این پست میزارم شما خوابی ای کاش صبح زودتر بیدار شی نگران شدم با خودم فک کردم شاید دلیل خاصی داشته باشه که بیشتر میخوابی یکم تحقیق کردم و نتیجش تو ادامه مطلب میزارم جالب بود   بعد نوشت: عزیزم بعد از تکمیل پست از خواب بیدار شدی با هم آشپزی کردیم و با حیوانات اهلیت بازی کردیم من بز و گوسفند و گاو و ااسب شدم و کلی خندیدیم و حالا هم میخوایم بریم خونه مادر جون   خواب بچه ها در ماه‌هاي اول تولد منظم نيست، اما در سال اول تولد كم‌كم ريتم پيدا مي‌كند، شب‌ها بهتر و سر ساعت مشخص مي&zwnj...
24 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد