ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 30 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 10 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

روز من

  پاره پاره به تنوع روح نفس را در پی هر قفس رازی نشست پیراهن های سوخته از  نفس ها برزخی شدند بر گهواره ی قفس ها ... فصل حقیقت به دامان شریعت تازه شد با تولد... سازه پر اوازه شد ... حدیثی خاموش از چرخه ی این غوغا شکست بنده از ترس ... به غوغا دل بست! ... دنیا ... این صیاد تازه نفس در کمین غوغای بنده نشست بنده چون صیدی به صدباره... به این چرخه شکست...           فریبا مطاعی   دنگ دنگ دنگ   ساعت گیج زمان این چه سرعتی ست از تو آرام بگیر جان من!...
25 آبان 1394

تولد چهارسالگی

         دردانه ی کوچکم،نهال سبزم قد کشیدنت را با عشق نظارگر هستم روزی که قدم بر چشمانم نهادی ،برکت و رحمت را با خود به ارمغان آوردی هر روز سال روز توست تولد تو اما این ماه مهر و مهربانی سخنی دیگر با ما دارد سازش را با دل ما کوک کرده بر ما میچربد ماه مهر را به نامت میزنم ماه رخم،دختر همچون ماهم،تو با رحمت خدا بر من تابیدی سالروز آمدنت را با خیر و خوبی،شادمانی جشن میگیرم آمدنت برایم ارزشمند بوده و هست و ارزش این روز را آنطور که باید تا در توان دارم حفظ میکنم همچون سال گذشته سالی که سالروز تولدت مزین شد با عید بزرگ مسلمانان عید غدیر و راهی را بر ما روشن ساخت که سپاسگزارم خدایم ...
23 مهر 1394

چهار سال با تو

به اندازه ی هر ثانیه بودنت مادری را بدهکارم این دوران طلایی را بر من طولانی تر کن میخواهم تا می شود بدهکارت شوم مادری را بدهکارم ،که این مقدس را بجا نیاوردم بر من ببخش هر گره ابرو را،هر انگشت اشاره و بیدااااد گری اژدهای درونم را که تو را چون هر معصوم مطهری رنجاندم این چهار سال را بدهکار توام ،باش تا آخر عمرم را بدهکارت باشم این دین را بر خود دوست دارم سنگینی اش شانه ام را می اندازد اما بودنت مرا محکم میسازد باش و بودنت ، دوران طلایی عمر را بر من هموار می سازد تو! جوانی منی،آنچه از کف من میرود و در تو بیدار می شود تو اینه ی جادویی من هستی چشمان تو آینه ی جادویی من هستند جوانم میکنی ،هر صبح که خود...
22 مهر 1394

خواهرانه

برادری داریم کمیاب و حتی نایاب مرد شدنش را  نمیبینیم دوریم دور لحظه هایی که برنمیگردند و روزگاری آرزوی ما میشوند دماغمان میسوزد و دلمان هم ادامه ی مطلب شب تولد داداش بزرگس از فیسبوک علی برات نصف شب اوسر پر دردش را میسپارد به نماز و نوایی ارام با دل پراشوبش میخواند بی ساز در تنگ نای زمان دوان دوان می رسیدم خانه خسته از این شب سردو سر میز میبرد ریحانه ... او کتابش شده بادبادک خانگی سفره شب که مبادا دل ما داغ ببیند نرود اسیر تب باچش یکتایش همه دلهره این تن من پا به فرار ترسم از روز بدی که چش یکتایش را باز دهم روز قرار هر چه با او سر ناسازم را نی سازم او به ساز دل من میخواند میسازد روز هایم همه با کل وجودم ...
25 فروردين 1394

به خودم

امروز ساعتمان دوباره زنگ زد 27 بار کوبید بر مخمان بيشتر كه به خودم خيره ميشوم   خودم ديده ميشود كه مدام   خيره ميشود به خودم   خيره ميشود به خودش... به صبح بگو به گیجی ِ ظهر بفهماند، که دلگیری غروب را به عمق هر شبی که ریسه رفته ام،                             دوباره صبح شده است!       ادامه های مرا   یادآوری کن به روز       منبع شعر...
20 بهمن 1393

تولد سه سالگی نوبر تولدهای ماهک من

تولدی داشتیم معرکه   معرکه بودنش را نمیدانم اما از چند جهت فوق العاده بود شرحش را در ادامه مطلب داریم نمیدانیم نامش را میتوان جشن تولد نامید یا نه راستش دخترمان هم بقول خودش "گیج" شده بود این آخرین سالیست که تولد دردانه مان قبل از محرم و صفر است تا چند سال بعد نمیتوانیم مهمانی خاص داشته باشیم اما ... اولین سالیست که تولد دخترم با روزی مبارک مصادف شد((روز عید بزرگان، عید امام شیعیان، عید غدیر خم))  بر آن شدیم مراسمی در خور این روز را برگزار کنیم متفاوت از دیگر سالها ! تنها چیزی که بفکرمان رسیددعوت از کودکان بی سرپرست بودند اما به اندیش...
20 بهمن 1393

تولد خاله ی کوچک

دیشب تولد خواهر کوچیکه بود   یه دونه خواهر وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای بچه ها ترکوندن البته خواهر نازدونه ی ما شب کریسمس دنیا اومده اما چند سال بخاطر مناسبتای مختلف تولدش جابجا میشه   تولدت مبارک خواهر زمستونی       همیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه بخندین بعد از فوت شمع همه پراکنده شدن و رفتن سراغ بازی و شکمو دختر ما هم, این طور بجون کیک افتاد ...
4 دی 1392

بر ما گذشت

دنگ..،دنگ..   ساعت گیج زمان در شب عمر می زند پی در پی زنگ. زهر این فکر که این دم گذر است می شود نقش به دیوار رگ هستی من... لحظه ها می گذرد آنچه بگذشت ، نمی آید باز قصه ای هست که هرگز دیگر نتواند شد آغاز         ۲۵ سال بر ما گذشت  تلخ و شیرینش نمی دانم من میدانم فقط میدانم هیچ تلخی شیرینی همپایی دخترک را در ۲ سال گذشته و n سال اینده بر من تلخ نمی کند با جمعی کوچک و دوستانی عزیز اغاز ۲۶ و پایان ۲۵ را با سرخابی کیک جشن گرفتیم و فوت کردن دخترکانمان ۲۵ ی که گذشت و شیرین کردیم دهانمان را به اغاز روزهای جدید   روزگار بر همه خوش   &...
26 آبان 1392

تولد دوسالگی سری_3

مراسم تولد دوسالگی ماهرخ ر با دعوت از همکاران عزیز آقای خونواده در محل کار اقای خونواده یعنی ایستگاه مرکزی اتشنشانی برگزار کردیم و بســــــــــــــــــــــــیار خوش گذشت و جای همه خالی دوست ان:     مراسم ناخنک زدن به کیک به به    کیک قاچ کنووووووووووون       ماهرخ و کیک ماشین اتشنشان که عکس یکی از ماشینهای سازمان اتشنشانی هست    فوووووووووووووووووووووووووووووووووووت       و دردانه اتشنشان کوچکم، با لباس نجاتگر و کلاه   ...
22 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد