یه کوچولو من و ماهرخ
عزیزم که روز به روز شیرینتر میشی
این چند روزه به ماژیکات علاقه زیادی نشون میدی
۱۲ تا مازیک هزار بار برمیداری یه خط کوچولو یا مارپیچ میکشی و یکی دیگه تند تند رنگاشون و عوض میکنی
خوشحالم که درشون میبندی و میزاری سر جاش
امروز داشتی نقاشی میکشیدی که تو خیالت در ماژیک و بردی سمت دهنت،فک کردم میخوای سوت بزنی اما به منم تعارف کردی:
ماهرخ:چایی؟؟(با حرکت سر نشون دادی که بمن تعارف میکنی)
من:اره مامان منم چایی میخوام
استکان بمن دادی و منم خوردم
من:به به مرسی خوشمزس
ماهرخ:برزم چایی؟دوباره؟
من:خووووووووووووووووودکشی از این کارای تو
******************************
یه ساعت قبل وقتی بارون تابستونی روز اول رمضان بند اومد از خواب پاشدی بردمت رو تراس نهارت بدم تو باغ بغلی دو تا گوسفند بودن که می چریدن
کلی با اونا کیف کردی
بهت میگم برو ببین چیکار میکنن؟
اومدی میگی نشستن تولد تولد
خوب گودزیلاااااااااااااااااااااااااااااااااا گوسفند کجا تولد کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جدیدا مورچه هم که میخوری میزنی ناز میکنی واسشون تولد تولد میخونی
هر کجا هم که میخوایم بریم دو تیکه از وسیله هات برمیداری و با خودت میاری که اگه بهت اجازه ندیم کوووووووووووولاک میشه
وقتی تو آشپزخونه غذا میپزم میگی من بیبییم
در یخچال باز میکنم میگی من بیبیم
صدای بچه ها تو کوچه میاد میگی من بچه ها بیبیم
از پنجره مدام صداشون میزنی بچه ها بچه ها