ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 30 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 10 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

بازی99

فرزندم "جهان چهارم"...جهانی ست که در آن "آگاهی و دانستن " همان چیزیست که انسان را در تنگنا می گذارد و ...گاه حتی؛ نفس های او را به بند میکشد؛       بازی و ریاضی این ستاره ها خوب کار ما را پیش میبرد کند و چسباند و شمرد و ... یه 10 تایی صفحه از یک تا 10 پر ستاره تطبیق کرد اعداد و ستاره ها ر شمردن ستاره ها با انگشت اصل بازی ما بود  بازی با یک طناب از فاصله ی کم شروع کرد به پریدن (عبور)  از طناب،البته جفت پا ، وبعد از هر بار پرش ارتفاع بیشتر می شد تا اینکه منصرف شد بعد تر پریدن روی طناب باز هم...
3 اسفند 1393

بازی97

فرزندم همیشه روشنایی به معنای پایان تاریکی نیست گاهی هزار سپیده طلوع می کند... آدمی همچنان در ظلمت شب گرفتار است! چراغ اندیشه را همواره روشن نگهدار... مدتهاست با ریاضی بیگانه شدیم جز کتابهای کار،خواستیم جبران کنیم،بی حوصله و ایده! دردانه مان مثل همیشه مشغول خوردن پسته بود،خورد و تمام شد،بر ما خیره،که؛چه کنیم آبرنگمان را اوردیم و جعبه ی جادو و ... رنگیدیم و رنگیدیم،این رنگارنگی چه شوری دارد و انرژی بی پایان شانه تخم مرغ را هم ... و دسته بندی رنگها و شمارش  بعدتر... یک سال است رول دستمال توپی جمع میکنیم پس باید بکار میگرفتیم شان،و گرفتیم! ...
20 بهمن 1393

از جنس خودت2

 نازدانه  مان کشید و فریاااااااااااااااااااااد زد ماااااااااااااااماااااااااااااااان بیااااااااااااااااااااااااااا ببیییییییییییییین دیدیم و پسندیدیم و ذوق مرگ شدیم چنانکه اگر تمام لاله های واژگون دماوند را یکجا بغل میکردیم حالمان به خوشی حال دیدن نقاشی دخترمان نمی بود واللللللاااااااا   ما که اهل دهان جنباندن از نوع جویدن نیستیم کلا با فعلش مشکل داریم قد بلند و باریکمان خود گویاست گاهی عذاب وجدان داریم که مبادا برای دردانه مان کوتاهی می کنیم اما گاهی از این عذاب وجدان پشیمان میشویم ،چنان که پوست موز را بکناری میبینیم،سیب گاز زده،پوست های پسته و ... خود قضاوت کنید بجای کلاه ماا ...
20 بهمن 1393

روح+بازی 91 و 92 و جمله واره13+یارمهربان2

  داخل بدن تاریک است و آدم می تواند از بالای آن ،به بیرون نگاه کند   برای آدم های دیگر،ما هم آدم های دیگریم.ما به یک زندگی عادت کرده ایم.زندگی خودمان،که فقط به نظر خودمان طبیعی می رسد... ما خیلی کم در باره ی زندگی خودمان می دانیم.حرف زدن درباره ی دیگ زودپز خانواده ی ونگر ساده تر از حرف زدن در باره ی خودمان است.پدر می گوید ما که نمی توانیم بینی خودمان را بو بکشیم...       ما که نمیتوانیم با آنچه که هستیم خیلی فرق داشته باشیم.ما فقط می توانیم از لباسهایمان بیرون بیاوریم.از پوستمان که نمی توانیم... کتاب: حقیقت دارد من یک فیلسوف کوچکم کتابخانه کوچک ماهرخ &n...
20 بهمن 1393

چندی نبودندی

چند روزی نبودیم خیلی قبل تر از به صدا درآمدن ساعتمان دلمان بر ما مشت میکوبید،دست و پایش تنگ شده بود جایی برای دوری و تنهایی نداشت خواستیم دلتنگمان را وارسی کنیم  تهران را بهانه کردیم آماده و چمدان بسته بلیطهای پیش فروش شده راه را بر من و دخترک بست له شدیم زیر لگد مال دلمان عزم مشهد کردیم و رفتیم زیارتم رفتیم جای همه خالی (یه عصر بارونی یه نفس عمیق،دمش با چشم بسته بازدمش با چشم باز،چشم که باز کردیم زردی گنبد و نم بارون و یه نمه مه ) چند روزی آنجا ،با کسب اجازه از دلتنگمان که حالش بهتر بود برگشتیم گفتیم ماهرخ مان هم به کامپیوتر دستی رسانده و کارهایی میکند البته بدون دخالت  ما و ...
20 بهمن 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد