ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 21 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

بازی 103

به آغوش باد بسپار موهایت را در آمدن به سویم نسیمی از عطر موهایت لذت را می برد تا بی نهایت مرغ عشقم می خواند در صفایت و من بودنت را در بهترین لحظه ها با اذان عشق در نماز گلبرگها خواهم خواند     چاپخانه مان  را دوباره فعال کردیم   به توپک های کاموایی هم  رحم نمی کند  این هم که جز لایفک صنعت چاپ ماست  پنگوئن بیچاره ، باید شکل پنگوئن می شد اینجا زیر ماشین است و نه چاله میدون اگزوز و جوشکاری و ماهرخ نقاشی با چسب مایع،چسب کتاب،استیکر با چسب مایع کشید با ابرنگ رنگ ک...
12 ارديبهشت 1394

دست خالی

دوستان سلام سلام صبح ما را پذیرا باشید مصور نیستیم مدتی ست پست بازی نداریم،دردانه مان طی یک عملیات تخریبی تمام عکس های مربوط به پست های بازی و از جنس خودت و حتی سیزده 94 را پاک کرد   اما مینویسیم کمی از جنس خودت هایی را که دوستشان داشتیم 1)دوست داشت آرایشگر شود و پیرایش کند ، گیسوان پیچ در پیچ جلوی سر را کوتاه کرد 2)برایمان کیک پخت ،چه کیکی! ما که در مجازیکده می گشتیم بخود امدیم کف آشپزخانه ی کوچکمان زرررررررررررررررد روی کابینت زرد و سفید و گاز هم الا ماشاالله روی شعله پخش کن یه لایه تپل آرد سفید و روی آردها یه لایه کپل زرچوبه و روی زرچوبه ها لایه ی تزیینی آجیل کیلویی فلان تومن کیکت را...
31 فروردين 1394

بازی 102

فرزندم آنجا که به هر طریق  نمی توان گره از بخت خواب آلود باز کرد دیوانه وار به بخت بی اراده ی خویش بخند...     اولین بازی سال 94 را برای سفره ی 94 داشتیم باشد که شاد باشد کودکمان از انرژی هفت سین مان و ما مست شویم از رنگ و روی سفره ی امسال که انگشتان ظریف دلبرمان رنگیدش تخم مرغ های سفالی پیاله های سفالی و ... با عشقی که از دستان دلبرک ما گرفتند در جوار خورشید جان گرفتند و به سفره ی امسال ما جاااااااان دادند و من! من! با دیدن گل رویت جان تازه گرفتم جان منی! بهارم تویی،بخند که شکوفه باران شوم ...
6 فروردين 1394

بازی 101

 فرزندم پایان شب سیاه همیشه سپید نیست... گاه از پس چاله ها انچه در انتظار توست؛ چاهی ست به وسعت یک عمر...   روزهای آخر اسفندمان با ما سر شوخی دارد! گاه ابری،گاه افتابی،گاهی برفی گرچه خسیسی می کند برف را فقط نشانمان میدهد چند روز قبل تر بارانیش را داشتیم ،خواستیم دخترمان زیر باران با چتر قدم بزند ارزو بدل نماند با این سیر نزولی بارندگی رسما غنیمت شماردیم ش تا براه زدیم انگاری مثل دریا بود و خشک شدنش باران قطع شد ماهرخ مان از رو نرفت و ابر را شرمنده کرد   مبادا روزگاری دلبرکانمان با خیال باران زمستان را بهار کنند،همچون حالا که...
21 اسفند 1393

بازی 100

فرزندم هماره با بال لحظه ها سفر کن و خویشتن را با ساز دلت کوک کن زندگی؛ درک هر ثانیه ای ست ...که تو را تا اوج ابرها پر می دهد روزشمار اسفند را داریم گاه گاهی ابری،گاهی افتابی آسمانش ما را به بازی گرفته ما هم بسازش میرقصیم منتظر روزهای سبزه و ماهی رقاص تنگ بلوریم گندمهایتان را خیساندین؟ عدسهایتان در چه حال است! خانه تان را تکانیده اید؟ما نتکاندیم!کم کم میتکانیم؟ میخواهیم خووووووووب حال و هوای عید بگیریم بعد دست بجنبانیم انشاالله *************************** گل ها را می بازیم،شاید آنها ما را میبازند؛ مشتی گلیم دیگر و نه بیشتر! امید انکه به خ...
14 اسفند 1393

بازی98

فرزندم؛ هیچ چیز جلودار همت و ...اراده ی آدمی نیست... بر کوچکی ات منگر و همیشه ترس را از باورهایت دور ساز... اینکه فیلها، همیشه از موشها در هراس اند، یک واقعیت است... ماهدخت مان در نوع ماهرخی این روزها به نوشتن بسیار علاقه مند شده،چنین می نویسد،ما هم به یکباره دکتر شدنش ،میبالیم   ****************************************** نقاشی جادویی می نامیمش،یکی از شعبده بازی های روزگار کودکی،حتما شما هم امتحانش کرده اید نقاشی با آبلیمو ابتدای کار بر دخترمان نچسبید،گویی آب در هاونگ میکوبید به اصرار ما ادامه داد،او چه میداند شعبده بازی چیست شمع ...
27 بهمن 1393

بازی97

فرزندم همیشه روشنایی به معنای پایان تاریکی نیست گاهی هزار سپیده طلوع می کند... آدمی همچنان در ظلمت شب گرفتار است! چراغ اندیشه را همواره روشن نگهدار... مدتهاست با ریاضی بیگانه شدیم جز کتابهای کار،خواستیم جبران کنیم،بی حوصله و ایده! دردانه مان مثل همیشه مشغول خوردن پسته بود،خورد و تمام شد،بر ما خیره،که؛چه کنیم آبرنگمان را اوردیم و جعبه ی جادو و ... رنگیدیم و رنگیدیم،این رنگارنگی چه شوری دارد و انرژی بی پایان شانه تخم مرغ را هم ... و دسته بندی رنگها و شمارش  بعدتر... یک سال است رول دستمال توپی جمع میکنیم پس باید بکار میگرفتیم شان،و گرفتیم! ...
20 بهمن 1393

بازی 96+از جنس خودت3

فرزندم؛ چرخ دنیا اگر بکامت نگشت، دل آزرده و غمین مباش فقط کافی ست که... چون کودکی هایت؛ خالص و بی غل و غش باشی اینگونه با پای پیاده و یک چوب دستی هم می توان، چرخ دنیا را به چرخ واداشت   اکواریوم ماهی ساختیم،از عید گذشته ماهرخ هر چند روز یک بار با ابروان گره زده و خشم در صدا رو به بابای خانه ی ما:بابا ماهیام بردی تو استخر ولشون کردی منم ازت ناراحتم(ماهی های عید گذشته) ما هم آکواریومی دست و پا کردیم شاید از ناراحتیش بکاهد جعبه ی مناسبی را با آبرنگ رنگید با فوم هنر نمایی کردم من من من و دردانه چشم هایش را چسباند این هم پایان نه چندان جالب اما دوست داشتنی ...
20 بهمن 1393

بازی94

ماهدختمان همچنان می کشد خانه ،عروس، بستنی قیفی، پیرمرد، پیرزن و ...  اینجا عروسی داریم که به جای دسته گل،کدوتنبل بدست گرفته،واللا      اینهم دیگ اشکنه ماهرخ مان   سرمان مثل قطاری که به ایستگاهی میرسد سووووووووووووت می کشید دوستی پیشنهاد حنا و جوانه ی نخود و ... دادن،خدایشان راضی باشد انجام دادیم خوب بود تیری به دو نشان  ماهرخ و جوانه های نخود که هرروز بررسی میشدن و رسیدگی     سفره ی سفیدمان کوچک شده باید بزرگش کنیم یا از هر طرف کــــــــــــــــــــــــشش دهیم  تاس میدرستد با مکعب های چوبی    ...
20 بهمن 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد