بازی94
ماهدختمان همچنان می کشد خانه ،عروس، بستنی قیفی، پیرمرد، پیرزن و ...
اینجا عروسی داریم که به جای دسته گل،کدوتنبل بدست گرفته،واللا
اینهم دیگ اشکنه ماهرخ مان
سرمان مثل قطاری که به ایستگاهی میرسد سووووووووووووت می کشید دوستی پیشنهاد حنا و جوانه ی نخود و ... دادن،خدایشان راضی باشد انجام دادیم خوب بود تیری به دو نشان
ماهرخ و جوانه های نخود که هرروز بررسی میشدن و رسیدگی
سفره ی سفیدمان کوچک شده باید بزرگش کنیم یا از هر طرف کــــــــــــــــــــــــشش دهیم
تاس میدرستد با مکعب های چوبی
هر چه بدستمان میرسد آنی و کمتر از آنی بدخترمان میرسانیم که شاید خوششان آید اعم از سنگ و چوب و
خانه های مقوایی شهر کوچکمان(بیاد دارید عایا؟)
و محافظ های پلاستیکی که نمیدانیم از کجا بما رسیده
گفتیم که سفره مان کوچک شده ...
یار دیرینه ی بازی های دخترک شتل مان
اهان حتی عینک هم بعله...
روزنامه های باطله خیلی بدرد بخورن، دختر ما اینجا مجسمه های مسطح میسازد،چکمه،صورت،کیف و..که دسته گلش تقدیم شما
پاره کردن روزنامه و صدایی که تولید میکند برای کودکان جذاب است ،خشمشان هم کم میشود
کلا خوب است
***************************
پدر جانش شیرکاکائو میدرستد
دردسر خوراندنش و تداخل خوردنی ها با ماست
تخم مرغ خورده بود نمی دانستیم که شیر کاکائو با تخم مرغ دعوایی هستند یا دوست!
شکموی ما هم اصرار که من الان شیرکاکائو میخوام
هر چه توضیح و تفسیر و قسم و آیه که جان مادرت که من ملتمس هستم کمی صبر بایدش ،تحمل کن
انگار نه انگار،گفتیم شیر سرد است کمی گرم شود،گلو درد میشوی باز هم اصرار و اصرار
چشممان به جاری عمر سوار بر دیوار افتاد،بشکن ایکیوسانی زدیم و قصه ی ما با دختر کج خلق شروع شد
ساعت را پایین آوردیم و 5 دقیقه مهلت خواستیم،ثانیه عجول و دقیقه ریلکس را نشانش دادیم قرار شد تا وقتی دقیقه شمار روی 8(بقول ماهدختمان:پاپیون) برسد صبر کنیم
شروع کرد به شمردن دقیقه ها...
هر بار مشتاق تر ،پاورچین دقیقه را بدنبال ثانیه تماشا میکرد
گاهی ناخونک های مامان ندید
دوباره انتظار...
و پایان دلچسب و شیرین 5 دقیقه ای که گویی 5 ساعت طول کشید
نوش جاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان
************************************
رفتیم شهر بازی سرپوشیده
اینجایش را من خیلی دوست دارم
یک مسیر پر ماجرا برای کودکان زیر6 و بالای 3 سال
طراحی دیوارها و مجسمه های دایناسور و بعضی بازیها، دخترمان را ترساند، شب هنگام خواب نگران بود که مبادا خواب دایناسورها را ببیند
برقرار باشید