بازی 100
فرزندم
هماره با بال لحظه ها سفر کن و
خویشتن را
با ساز دلت کوک کن
زندگی؛
درک هر ثانیه ای ست ...که تو را
تا اوج ابرها
پر می دهد
روزشمار اسفند را داریم
گاه گاهی ابری،گاهی افتابی
آسمانش ما را به بازی گرفته
ما هم بسازش میرقصیم
منتظر روزهای سبزه و ماهی رقاص تنگ بلوریم
گندمهایتان را خیساندین؟
عدسهایتان در چه حال است!
خانه تان را تکانیده اید؟ما نتکاندیم!کم کم میتکانیم؟
میخواهیم خووووووووب حال و هوای عید بگیریم بعد دست بجنبانیم انشاالله
***************************
گل ها را می بازیم،شاید آنها ما را میبازند؛
مشتی گلیم دیگر و نه بیشتر!
امید انکه به خاک نبازیـــم
ساعت ساخت از خاک وجودش که گذر ها و ترکهای هر سال را بما یاد اور شود در این روزهای گذر و روان آخر سال
غذا خوردنمان چنین نیست اینها قرار بود خوراک کفتر های حیاط خلوتمان شود
قبلش اسباب سرگرمی ماهدختمان شد
ماهی قرمز تنگ را میکشد هنوز بفکر ماهی های سال گذشته است
ماهی هایی که سرگذشتشان به دست مردِ مان به استخری سپرده شد
این هم تمساحی در اب
اره کردن اولین تجربه دخترما بود در باب نجاری
جز بازی های پدر دختری،بسیار دوست داشت
و کوبیدن میخ که خشمش را میکاست
که تمرکز میخواست
که هیجانی بود برای خودش
و نقاشی روی سنباده این هم جالب بود برایش
گویی نقاشی برجسته کشیده
این هم اردک حیران در اب کار دخترمان
اردک قرار بود ماهی باشد یه چرخش 180 درجه زدیم دیدیم به اردک شبیه تر است
پس اردک شد!
(دو ماهی قرمز کار خودمان هست)
روزهای رفتنی تان به شادی