ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 22 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

بازی 34

آموزش مفاهیم:   کارتهای دید اموز دسته بندی های متفاوتی دارن که سری مفاهیم نظر منو جلب کرد و بنظر من هر کدوم از کارتهای سری مفاهیم، تو خودش یه بازی جدید داره منم میخوام هر چند وقت یکی از مفاهیم تو بازی به دخترم یاد بدم   این بازی به هیچ وسیله ای نیاز نداره یه مامان میخاد یه نی نی نهایتش یه پتو هی میریم زیر پتو و بلند میگیم تااااااااااااااااریک یهو ماهرخ پتو ر برمیداره و میگیم روووووووووشن با این بازی ماهرخ تفاوت شب و روز بهتر میفهمه تازگی منم سعی میکنم لامپ کمتری روشن کنم که شبا خونه از روز روشن تر نشه و دخترم ساعات شب و روز قاطی نکنه امشب فقط یه لامپ روشن بود و ماهرخ هی میگف...
5 شهريور 1392

بازی 33

سلام و صد سلام   سلام به روزای نسبتا گرم تابستون که دیگه داره بارش میبنده و میره و فصل ماهرخ من شروع میشه فصل برگ ریزون و خش خش برگا امروز یه بازی از بازی های مونتسوری با ماهرخ انجام دادم خوششان آمد اما برای دخترک ظریف انگشت مان یکم به گمانم زود بود بازی با قطره چکان طوری که با قطره چکان باید آب ر از لیوانی به لیوان دیگر منتقل میکرد اما این قانون که باید دم قطره چکان ر بفشارد که بتواند اب را در خود کشد  متوجه نمیشد  مدام دم دمک قطره چکان را میفشاااااااااااارد اما گهگاه موفق میشد   تا اینکه من تسلیم شدم و با قیفبه کمک دخترک شتابیدم و ازش خواستم با قیف این جابجای...
4 شهريور 1392

بازی 28 و 29

بازی ۲۸:   دوختنی های ماهرخ   تو این بازی واسه ماهرخی یه مسطتیل مقوایی و یه دایره که با پانچ سوراخ سوراخ شده بودن تهیه کردم  با یه نی ابمیوه از اونایی که ما بهشون میگفتیم ساندیس به عنوان سوزن و نخ کاموا هم به عنوان نخ استفاده کردم و به ماهرخ کمک کردم واسه کوک زدن مستطیل و انشاالله در نوبت بعدی دایره دوزی میکنیم     ماهرخ یکم دوخت و چون خسته شد رفت سراغ برج قورباغش واسه مرحله بعد یه سرس اشکال هندسی با کاغذ رنگی درس کردم و با پانچ یکی یه سوراخ انداختم و دادم ماهرخ یخ ریسه از اشکال هندسی درست کرد  ماهرخ از این مرحله بیشتر ستقبال کرد نسب...
21 مرداد 1392

بازی 20

آب بازی عصر تابستون   اینجا چند تا از وسایل بازی ماهرخ که چوبی و پلاستیکی و شیشه ای هستن رو داخل ظرف اب انداختم و یسری روی اب موندن و یسری زیر اب قرار بود ماهرخ  وسایلش و با تور از اب بگیره اما اینکا نکرد و با ظرف اب بمانند رنگ انگشتی برخورد کرد لگوهاش خیس میکرد و روی زمین چاپ میکرد و از اونجایی که زمین گرم بود زود خشک میشد اینجا هم ماهرخ پاهای گوسفندش خیس میکرد و باز هم بر زمین می تاخت و بالاخره ماهرخ ماهی گیریش شروع کرد ...
31 تير 1392

بازی 17

امروز یه بازی جدید داریم که البته ماهرخ نمیتونست با قدرت انجام بده تو این بازی با پنبه گلوله هایی درست کردم و با رنگ انگشتی رنگشون کردم ریختم تو سینی بزرگ و دو تا نی به دخترا دادم و اونا فوت می کردند البته ماهرخ نمیتونست خوب فوت کنه و بیشتر اب دهن میریخت         من همون اول که نی ها ر به بچه ها دادم یکبار خودم بازی انجام دادم و اونها دیدند بعد از چند دقیقه هر کدوم واسه خودشون یه طرحی اجرا کردن مثلا ماهرخ اینجا داره با قاشق پنبه ها ر داخل ظرف میریزه و بالعکس     ...
29 خرداد 1392

بازی 12 و13

سلام وای که دو تا جزغاله دق دادن منو هر کاری میتونم انجام میدم که این خاله و خواهرزاده سرگرم شن دارم از زهرا میگم که چند روزی میشه اومدن نیشابور و تا عروسی فاطمه هستن این دو تا بچه کششششششششششششششششتن منو امروز از ۲ تا بازیمون عکس گرفتم و گفتم بزارم     تو این بازی شیطان رجیم تو گوشم  زمزمه هایی کرد مبنی بر اینکه این دو تا جقله ر بنداز تو صندوق در روشون ببند تا یه جایی به حرفش گوش دادم امما ییهو وجدانم قلنبه شد و یه بسم الله گفتم و تصمیم گرفتم یه بازی باهاش انجام بدم و سناریو بز بز قندی پیاده کردیم دو تا ببیی رفتن تو صندوق و من گرگ شدم هی در زدم و این دوتام...
20 خرداد 1392

بازی 9 و 10

ا مروز صبح تصمیم گرفتم به کارای خونه برسم   شروع کردم به انجام کارای روزمره کم کم یه سری موج منفی اومد سراغم و همین که متوجه شدم دارم بار منفی دریافت میکنم و ممکن بداخلاق شم کار گذاشتم کنار و شدم دوست ماهرخ یه مامان فاطمه ی کوچولو خواستم با ماهرخ یه بازی راه بندازم و رفتم سراغ روزنامه باطله های وسط خونه که تا چند دقیقه پیش قرار  بود برن تو سطل زباله سعی کردم یه سری پوشال کاغذی درست کنم روزنامه ها ر خیلی باریک تا زدم  قیچی میکردم ماهرخ با دقت خیلی زیاد به کار من نگاه میکرد پلک نمیزد فک کنم دوست داشت امتحان کنه اما این کار واسش زود ه یه پیاله اب با رنگ خوراکی اماده کردم روزنامه ها رو پیاله اب گ...
4 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد