بازی 101
فرزندم
پایان شب سیاه
همیشه سپید نیست...
گاه
از پس چاله ها
انچه در انتظار توست؛
چاهی ست
به وسعت یک عمر...
روزهای آخر اسفندمان با ما سر شوخی دارد!
گاه ابری،گاه افتابی،گاهی برفی
گرچه خسیسی می کند برف را فقط نشانمان میدهد
چند روز قبل تر بارانیش را داشتیم ،خواستیم دخترمان زیر باران با چتر قدم بزند ارزو بدل نماند با این سیر نزولی بارندگی
رسما غنیمت شماردیم ش
تا براه زدیم انگاری مثل دریا بود و خشک شدنش
باران قطع شد
ماهرخ مان از رو نرفت و ابر را شرمنده کرد
مبادا روزگاری دلبرکانمان با خیال باران زمستان را بهار کنند،همچون حالا که برف را در خیال میبینند
خدایا نعمت های زمستانی را بر ما ببخش
بعد از پیادروی در هوای ابری بیکار نماندیم ،باران که با دیدن چتر دخترمان رخت بر بست و دامنش را جایی دیگر پهن کرد
باید جرعش را میکشیدم با هرانچه داشتم بمیدان آمدم
رنگ و چوب
ماسه های باقیمانده از آخرین جلسه کارگاهمان و...
ما آنچه داشتیم دادیم و او چنین کرد
حروف و اعداد فومی،حیوانات و درخت های کوچک
این خانه ی حیواناتاست وچه مهربانند با هم
مدتی سرگرم شد گر چه کوتاه اما باز هم غنیمت است
...
بعد از جمع کردن جزیره ی ماسه ای که ما را واقعا با اتفاق صبح به سواحل دریا بردشروع کرد به نقاشی با انگشت روی ماسه ها
این فعالیت را دوست دارم هیچ وقت انجامش ندادم اما ماهرخ با نمک و با ماسه ،خودش انجام داده
باز هم کوتاهی از من
بعد تر بارگیری و حمل و نقل
به جان ... روی فرش که نه گویی در سواحل ابهای ازاد را می رفتیم
بس که پاشیده بود
فردایش در هوای آفتابی پیاده روی کردیم
همان مسیر همیشگی
به همان مکان همیشگی که میرسیم با سنگها و ریگها ماجرا ها داریم
این بار مشتی بما داده مشتی دست خود،در جواب چه میکنی ما میگوید:
می خوام بریزم اونجا که آب میاد آبا گره بوخورن زیاد شن ...
و ریخت که آبها را گره بزند(بسکه بابای خانه گره های حمایت سنگنوردی را با طناب میزند ماهرخ هم توهم زده)
عرییییییییییییییییییییییزم
نمیدانم منبع شیرت کجاست که تمامی ندارد
این مادرانه هایت ما را مست میکند
رو به خرسی:مامان دیگه شیرم کم شده باید از بیرون شیر دیگه برات بخرم
و اما برفی که فقط برای جززاندن ما بود
ما هم به اندازه ی نیم متر برف سواستفاده کردیم
صبح که بیدار شدیم با تعجب که
بررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررف
خوب که بیدار شدیم و چشم هایمان رختخواب شان را جمع کردن متوجه شدیم که
بررف
در حد سقف ماشین
خدا را شکر که همین نیمچه ماشین را داشتیم وگرنه برف نداشتیم
اینجا بود که با دل و جان فهمیدم که "هرکه بامش بیش برفش بیشتر"
کاش 18 چرخ میداشتیم
با برفها مانند خاک متبرک رفتار کردیم ،همچون زعفران
ماهرخ،رنگ رقیق،قطره چکان
من بیکارعکس بنداز(زمانی استادی داشتیم ما را ملا بنویس می خواند(ظرافت در نت برداری) ،این عادت را هنوز هم داریم
با عنوان جدید ملا بنداز(در باب هنر عکاسی))
کار با قطره چکان راحت نیست اما رقص رنگ روی برف، انگیزه ی کار را بالا میبرد
(عجب جمله ای بودااااااااااااا خودم مبهوتش شدم)
با قطره چکان حفره ایجاد میشد ماهرخ این را از فاصله های مختلف امتحان کرد، ما هم ملااا اندازی میکردیم
اما قلم مو را هم دوست داشتیم جذب رنگ از قلم مو با سرعت ،برای من هم جالب بود
و ادم برفی بابا ساز را رنگید
دکمه ها و استفاده از خاصیت جذب و دایره وار برف از قلم مو
خسته کننده شد با دست ادامه میدهیم
دستی که رنگی نشود دست نیست
این خاصیت ماهرخ بودن است
و بعد از آب شدن ادم برفی و جدایی سر از تن ،از تنه ی بجا مانده نهایت استفاده را میبریم
با قدرت،با شدت،راهی برای خالی کردن خشم دختر سه سال و نیمه!!
فرو میکنیـــــــــــــــــــــم
و جوجه تیغی می نامیمش
این سری برف تمام شد!
ماهرخ:بابا برف میخام
بابا:نیست دیگه دخترم!
ماهرخ سقف ماشین را ورنداز کرد و کمی برف دید
در ادامه...
جزیره ی ماسه ای را که ساختیم حالا یخی،برفی،هر چه شما فکر کنی میسازیم
البته اینبار مسیر قطار کوچکش است
و گوزن گریزان در برف میدود و پا بزمین میکوبد
ماهدختمان گیتار هم مینوازد
این هم سناریو ی ما وقت رسیدن به خانه
سسسسسسس!!!!
ماهرخ خوابیده
باید یغلش کند!این نقش بابای خانه و ما هم کارگردانیم
از ماست که بر ماست،کلک دوران کودکی خود من
چه کیفی داشت آغوش پدر و چه سخت بود کنترل خنده های از سرشیطنت
سبز باشید