ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 22 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

از جنس خودت4

    بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر کان چهره ی مشعشع تابانم آرزوست گفتی بناز بیش مرنجان مرا برو آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست آن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست آن ناز و باز تندی دربانم آرزوست زین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست زین خلق پر شکایت گریان شدم ملول آن های و هوی و نعره ی مستانم آرزوست والله که شهر بی تو مرا حبس میشود آوارگی کوه و بیابانم آرزوست یک دست جام باده و یک دست زلف یار رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و ...
5 ارديبهشت 1394

بازی 102

فرزندم آنجا که به هر طریق  نمی توان گره از بخت خواب آلود باز کرد دیوانه وار به بخت بی اراده ی خویش بخند...     اولین بازی سال 94 را برای سفره ی 94 داشتیم باشد که شاد باشد کودکمان از انرژی هفت سین مان و ما مست شویم از رنگ و روی سفره ی امسال که انگشتان ظریف دلبرمان رنگیدش تخم مرغ های سفالی پیاله های سفالی و ... با عشقی که از دستان دلبرک ما گرفتند در جوار خورشید جان گرفتند و به سفره ی امسال ما جاااااااان دادند و من! من! با دیدن گل رویت جان تازه گرفتم جان منی! بهارم تویی،بخند که شکوفه باران شوم ...
6 فروردين 1394

بازی 101

 فرزندم پایان شب سیاه همیشه سپید نیست... گاه از پس چاله ها انچه در انتظار توست؛ چاهی ست به وسعت یک عمر...   روزهای آخر اسفندمان با ما سر شوخی دارد! گاه ابری،گاه افتابی،گاهی برفی گرچه خسیسی می کند برف را فقط نشانمان میدهد چند روز قبل تر بارانیش را داشتیم ،خواستیم دخترمان زیر باران با چتر قدم بزند ارزو بدل نماند با این سیر نزولی بارندگی رسما غنیمت شماردیم ش تا براه زدیم انگاری مثل دریا بود و خشک شدنش باران قطع شد ماهرخ مان از رو نرفت و ابر را شرمنده کرد   مبادا روزگاری دلبرکانمان با خیال باران زمستان را بهار کنند،همچون حالا که...
21 اسفند 1393

بازی 100

فرزندم هماره با بال لحظه ها سفر کن و خویشتن را با ساز دلت کوک کن زندگی؛ درک هر ثانیه ای ست ...که تو را تا اوج ابرها پر می دهد روزشمار اسفند را داریم گاه گاهی ابری،گاهی افتابی آسمانش ما را به بازی گرفته ما هم بسازش میرقصیم منتظر روزهای سبزه و ماهی رقاص تنگ بلوریم گندمهایتان را خیساندین؟ عدسهایتان در چه حال است! خانه تان را تکانیده اید؟ما نتکاندیم!کم کم میتکانیم؟ میخواهیم خووووووووب حال و هوای عید بگیریم بعد دست بجنبانیم انشاالله *************************** گل ها را می بازیم،شاید آنها ما را میبازند؛ مشتی گلیم دیگر و نه بیشتر! امید انکه به خ...
14 اسفند 1393

بازی99

فرزندم "جهان چهارم"...جهانی ست که در آن "آگاهی و دانستن " همان چیزیست که انسان را در تنگنا می گذارد و ...گاه حتی؛ نفس های او را به بند میکشد؛       بازی و ریاضی این ستاره ها خوب کار ما را پیش میبرد کند و چسباند و شمرد و ... یه 10 تایی صفحه از یک تا 10 پر ستاره تطبیق کرد اعداد و ستاره ها ر شمردن ستاره ها با انگشت اصل بازی ما بود  بازی با یک طناب از فاصله ی کم شروع کرد به پریدن (عبور)  از طناب،البته جفت پا ، وبعد از هر بار پرش ارتفاع بیشتر می شد تا اینکه منصرف شد بعد تر پریدن روی طناب باز هم...
3 اسفند 1393

بازی98

فرزندم؛ هیچ چیز جلودار همت و ...اراده ی آدمی نیست... بر کوچکی ات منگر و همیشه ترس را از باورهایت دور ساز... اینکه فیلها، همیشه از موشها در هراس اند، یک واقعیت است... ماهدخت مان در نوع ماهرخی این روزها به نوشتن بسیار علاقه مند شده،چنین می نویسد،ما هم به یکباره دکتر شدنش ،میبالیم   ****************************************** نقاشی جادویی می نامیمش،یکی از شعبده بازی های روزگار کودکی،حتما شما هم امتحانش کرده اید نقاشی با آبلیمو ابتدای کار بر دخترمان نچسبید،گویی آب در هاونگ میکوبید به اصرار ما ادامه داد،او چه میداند شعبده بازی چیست شمع ...
27 بهمن 1393

بازی97

فرزندم همیشه روشنایی به معنای پایان تاریکی نیست گاهی هزار سپیده طلوع می کند... آدمی همچنان در ظلمت شب گرفتار است! چراغ اندیشه را همواره روشن نگهدار... مدتهاست با ریاضی بیگانه شدیم جز کتابهای کار،خواستیم جبران کنیم،بی حوصله و ایده! دردانه مان مثل همیشه مشغول خوردن پسته بود،خورد و تمام شد،بر ما خیره،که؛چه کنیم آبرنگمان را اوردیم و جعبه ی جادو و ... رنگیدیم و رنگیدیم،این رنگارنگی چه شوری دارد و انرژی بی پایان شانه تخم مرغ را هم ... و دسته بندی رنگها و شمارش  بعدتر... یک سال است رول دستمال توپی جمع میکنیم پس باید بکار میگرفتیم شان،و گرفتیم! ...
20 بهمن 1393

بازی 96+از جنس خودت3

فرزندم؛ چرخ دنیا اگر بکامت نگشت، دل آزرده و غمین مباش فقط کافی ست که... چون کودکی هایت؛ خالص و بی غل و غش باشی اینگونه با پای پیاده و یک چوب دستی هم می توان، چرخ دنیا را به چرخ واداشت   اکواریوم ماهی ساختیم،از عید گذشته ماهرخ هر چند روز یک بار با ابروان گره زده و خشم در صدا رو به بابای خانه ی ما:بابا ماهیام بردی تو استخر ولشون کردی منم ازت ناراحتم(ماهی های عید گذشته) ما هم آکواریومی دست و پا کردیم شاید از ناراحتیش بکاهد جعبه ی مناسبی را با آبرنگ رنگید با فوم هنر نمایی کردم من من من و دردانه چشم هایش را چسباند این هم پایان نه چندان جالب اما دوست داشتنی ...
20 بهمن 1393

از جنس خودت2

 نازدانه  مان کشید و فریاااااااااااااااااااااد زد ماااااااااااااااماااااااااااااااان بیااااااااااااااااااااااااااا ببیییییییییییییین دیدیم و پسندیدیم و ذوق مرگ شدیم چنانکه اگر تمام لاله های واژگون دماوند را یکجا بغل میکردیم حالمان به خوشی حال دیدن نقاشی دخترمان نمی بود واللللللاااااااا   ما که اهل دهان جنباندن از نوع جویدن نیستیم کلا با فعلش مشکل داریم قد بلند و باریکمان خود گویاست گاهی عذاب وجدان داریم که مبادا برای دردانه مان کوتاهی می کنیم اما گاهی از این عذاب وجدان پشیمان میشویم ،چنان که پوست موز را بکناری میبینیم،سیب گاز زده،پوست های پسته و ... خود قضاوت کنید بجای کلاه ماا ...
20 بهمن 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد