ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 22 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

از جنس خودت1

فرزندم آنچنانکه صورت های زیبا همیشه نشان از .....سیرتهای زیبا نمی دهند، بر زبان راندن "حرفهای خوب نیز"؛ همیشه از سر خوب بودن نیست این" خصیصه" میتواند گاه؛ ارمغان نان های"مفت" باشد... خواستیم خودش را همانندی که هست بنویسیم ،باشد که روزی گله ای نباشد از نوشتن های بمیل خودم پشت نت درگیر دست و پنجه نرم کردن با لب تاب دیزلیمان هستیم،صدای آب ما را بخود آورد،نگاهی به چپ و دیدن آنچه شما خواهید دید سینی بزرگ پر از آب و شستن لباس های تمیز داخل کشو که لباس چرک می داندشان قصه ی کبک و برف را مصور میبینید حتی ... و هربار قسمتی از لباس...
20 بهمن 1393

بازی 95

فرزندم   این زمین و تمام دلبستگی هایش آنقدر نمیارزد، که از برای آن بر خاطر نازنینت؛گرد ملالی بنشیند... همواره بیاد داشته باش که تو بر روی خاکی ایستاده ای که بهای آن: قدر یک خوشه ی زرد گندم و سیب سرخی بیش نیست! رضا کشاورز کیک میدرستد حال و هوایش چنین است یا روی سن سالن عروسی در حال رقصیدن یا در حال فوتیدن کیک تولد مهم نیست تولد یا عروسی کیست مهم خود جشن و شادی ست این بخش از آشپزخانه ی ما متعلق به دختر خانه و دردانه ی ماست،ما هیچ دخل و تصرفی در آن نداریم خواه مکانیک شود،خواه خیاط،آشپز یا ... تمام امکاناتش اینجاست اینهم از کیک یا کاپ کیک دختر خانه ی کوچ...
20 بهمن 1393

بازی 94

 فرزندم؛ قطره ها؛ همیشه اعجاب انگیزند! آنچنانکه در کمال شگفتی...... گاه؛ تمام قدرت و هیبت دریاهایی بزرگ را به زیر سلطه ی کوچک خود فرو می کشند؛ از آن میان؛ قطره ی نگاه و ...دریای دل وقطره ی نان و ... دریای ایمان را خوب به خاطر بسپار...       رضا کشاورز ماهرخ مان ادعا می کرد روزی روزگاری ،بقول خودش فردا(روزهای قبل) او  را تنها گذاشتم و گم شده نزدیک یک گلدان بزرگ،حالا او از من ناراحت است،قراری گذاشتیم قبول کرد نقاشی ناراحتش را و جایی که گم شده بود را بکشد و کشید شبی که گذشت برای دردانه ی خانه ی کوچک ما شب خوبی نبود،کابوسی بس بسیار کا...
20 بهمن 1393

یار مهربان 3

نیمه ی دوم زمستان با عطر زمستان را شاهدیم دیدن سفیدی برف را مطمئنا با سفیدی شکوفه های بهار خواهیم داشت،فصل ها جایشان عوض شده،این زمستان گرم و خشک ما را نگران می کند. دخترمان میکشد و میکشد مثلا تمساح دنیای دیجیتال یا الاغ خوب و نازنین قصه ی حسنی در دنیای آنالوگ کاملتر کتاب خریدیم البته 40 تایی میشد که متاسفانه http://www.blogfa.com/Desktop/Post.aspx?action=edit&t=632451870&postid=54117 تایی بیشتر بدستمان نرسید و در این 40 تایی که خواستیم چه شاهکارهایی بود که متاسفانه نداریمشان،اما این نداشتن طولانی نمی شود،شهر کوچک با کتابفروشی های محدود و کتایهای محدودتر ما را در تهیه کتاب محدوووو...
20 بهمن 1393

بازی94

ماهدختمان همچنان می کشد خانه ،عروس، بستنی قیفی، پیرمرد، پیرزن و ...  اینجا عروسی داریم که به جای دسته گل،کدوتنبل بدست گرفته،واللا      اینهم دیگ اشکنه ماهرخ مان   سرمان مثل قطاری که به ایستگاهی میرسد سووووووووووووت می کشید دوستی پیشنهاد حنا و جوانه ی نخود و ... دادن،خدایشان راضی باشد انجام دادیم خوب بود تیری به دو نشان  ماهرخ و جوانه های نخود که هرروز بررسی میشدن و رسیدگی     سفره ی سفیدمان کوچک شده باید بزرگش کنیم یا از هر طرف کــــــــــــــــــــــــشش دهیم  تاس میدرستد با مکعب های چوبی    ...
20 بهمن 1393

اینجا همه چی در همه!!!(بازی93 )

من مسافری زمینی هستم که زمانش به وقت حضورتوست خورشیدش به افق مهربانی تو طلوع می کند و ماه آسمانش چشمان توست.... دختر خونه عصای دست مامانه نظرتون چیه؟ اینجا نمی خواد من مانعش بشم یه متکا و یه زیر دامنی تور،نمیفهمم زیر دامنی چقدر به بلندتر شدنش کمک می کنه! و در ادامه... تانگرام خریدیم اما ماهرخ ما کاری به اصل و اساس تانگرام نداره و این طور شکل میسازه اینکه معلومه اینم یه قایق تو دریاست و ... پست هایی در مورد نقاشی های متفاوت داشتم اینم یه مدلشه این لوله های کاغذی ر گیر آوردیم دیگه!جوینده یابندس روش با مداد شمعی نقاشی میکشه مثلا:خورشید ...
20 بهمن 1393

روح+بازی 91 و 92 و جمله واره13+یارمهربان2

  داخل بدن تاریک است و آدم می تواند از بالای آن ،به بیرون نگاه کند   برای آدم های دیگر،ما هم آدم های دیگریم.ما به یک زندگی عادت کرده ایم.زندگی خودمان،که فقط به نظر خودمان طبیعی می رسد... ما خیلی کم در باره ی زندگی خودمان می دانیم.حرف زدن درباره ی دیگ زودپز خانواده ی ونگر ساده تر از حرف زدن در باره ی خودمان است.پدر می گوید ما که نمی توانیم بینی خودمان را بو بکشیم...       ما که نمیتوانیم با آنچه که هستیم خیلی فرق داشته باشیم.ما فقط می توانیم از لباسهایمان بیرون بیاوریم.از پوستمان که نمی توانیم... کتاب: حقیقت دارد من یک فیلسوف کوچکم کتابخانه کوچک ماهرخ &n...
20 بهمن 1393

آخرین هفته ی آبان

یه دوشنبه،یه صبح کله ی سحر،دختر شاد و سرحال،خرمن خشک برگا شما باشین چیکار میکنیـــــــــــــــــــــــن؟ حمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــله؟! برگا فقط رو زمین جالب نیستن تو آسمون و پروازشون،مشت کردن برگا ،بغل کردنشون م خیلی (به قول دردونه)حال میده جمعه آخر آبان به سرعت برق و باد میزنیم بیرون بدون هیچ امادگی اولش یه چایی و بعدتر یه پیاده روی کوتاه دختر و پدر فیگور قبل از خستگی استراحت رفع خستگی دوباره حرکت فیگور فتح قله یه غذای چرب و پر انرژژی بعد از پیاده روی دردونه مهمونه بابای خونه یه سیب زمینی و ...
20 بهمن 1393

بازی 89

عکاس باشی با گوشی دیزلی و هندلی ما عکس گرفته   مدتی فکر ما را چیست و کجایی بودن سوژه اش، مغشوش کرد نظر از  شما چیست؟ عایا؟ ادامه مطلب و بازی ما بودیم و تیک تیک ثانیه ها،آفتاب عجول و عمر درگذر خواستیم از وقتمان در عین بی حوصلگی مان که دخترک در آن نقشی نداشت استفاده کنیم مقوا و مداد رنگی یا شمعی با تمام پتانسیل در حال انفجار هیجان و شور و جیغ خط خطی کردیم،رنگ کردیم با شور بیشتر رنگی مشکی، حاصل از فشار زیاد مداد شمعی را بر مقوای منقش از رنگهای هیجاناتمان گستراندیم آن زمان است که کودک با شئی مناسب و نوک تیز خلق اثر میکند و ما و خود را شگفت زده آدم و درخت ...
20 بهمن 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد