ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 22 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

بازی 72

همیشه که نقاشی با مداد نمیشه نقاشی با گچ روی اسفالت دردونه نمیتونست با گچ روی اسفالت نقاشی بکشه قدرت نگه داشتن گچ و فشردنش روی اسفالت نداشت استین بالا زدیم و هنرنمایی کردیم ابپاش به دست دردونه دادیم که با اسپری اب نقاشی ها ر رنگ کنه کاش تو فصل بهار انجام میدادیم با گلای بهاری اما حالا هم که انجامش دادیم مورد استقبال قرار نگرفت یه مدل دیگه بازی کرد اما خوب بود گلای مختلف جم کردیم یک یه یک به ماهرخ نشون دادیم یه منظره کشیدیم و گلا ر تیکه تیکه کردیم مث پازل خواستیم با ساقه های مختلف با برگای مختلف و.... گل های متفاوت یسازیم و همه چی قاطی بشه که دوست نداشت ...
4 تير 1393

بازی 71

از وقتی اون فرش عذاب تو دلم پهن شده با خودم درگیرم و درگیر سعی میکنم جبران کنم با دخترم بیشتر وقت بگذرونم و مکالمات هر جلسه ر در قالب بازی تکرار کنم قهرمانای کتاب دو تا خرس هستن ما هم متوسل شدیم به عروسکای خرسی ماهرخ . . . بگذریم امروز مهمانی داشتیم که از روی ساعت هر ۳۰ ثانیه الارمش فریاد بازی سر میداد خدایش خیر دهد یکم مشغول شدیم با هرچی که در دسترسمون بود یه مسیر ساختیم و سی دی مکالمه دخترمون پخش کردیم خرسا تو بغل و مکالمه بدو بدو جیغ و هوووووووووووووووووووووووراااا در نوبت بعدی الارم دوستمان مقوایی بزرگ پهن کردیم و شمای بیرونی دخترک را کشیدیم از او خواستیم ک...
31 خرداد 1393

بازی 70

 این بازی فاطمه عمو جون با شما انجام داد منم دخالت نکردم خیلی دوست داری با غیر من بازی کنی مشخصه تنوع طلبی حروف فومی اینگلیسی روی کارتها میچیدی     دو نقاشی کشید و ما ر بسی بسیاااااااااااااااااااااااااااااااار شاد نمود بعله گل و درخت اخ که درختش از بین بادکنکای بادکنک فروش پارک دررفته اومده تو دفتر نقاشی دردونه ی ما ...
18 خرداد 1393

بازی58 و ...

    دروووووووووووووووووووووووووووووووود و صد دروووووووووووووووووووووووووووووود به همه حتی روزای بهار شکوفه های سفید و صورتی خیلی وقته نیستم این نبودن واسه خودم خیلی سخته اینترنتمان همچنان در چاله گودال است الهی بی پی سی ام بمونم یه چند تایی از روزمرگی هامون  با شیرین ترین قند همه ی قندونامون میزارم تو این بازیا خیلی بهمون خوش میگذشت ۱)از بابای خونه خواستیم واسمون کارتون بیاره اوشونم آوردن دوست داشتم یه شهر بزرگ واسه دخترم بسازم اما همون شب از حوصله و اندازه ی کارتونا خارج بود پس به همین اکتفا کردیم و دخترک خیلی دوست داشت خیلیاااااااااااااااااااا   ...
26 اسفند 1392

بازی 47

      این کتابا ر از تهران خریدم کتابای خیلی خوبی هستن بیا قیچی کنیم بیا رنگ کنیم بیا بچسبانیم ماهرخ دوسشون داره و از کار کردن با اونا لذت میبره من که عاشقشوووووووووووووونم من اولین بار این کتاب تو سایت الای عزیز دیدم البته ترجمه نشده بود خیلی خوشم اومد و دوست داشتم ماهرخ فعالیتاش انجام بده وااااااااااای وقتی دیدمشون نفهمیدم چطور خریدم شدید توصیه میکنم ااااااا   اینجا واسه اون بچه ماکارونی کشیده واسه بستنی شکلات ریز که با ضربه های مداد شمعی به دفتر میشه کشید و کلی طرح های قشنگ ...
2 دی 1392

بازی 46

وباز هم یک بازی هنری برای دخترک یه بسته شابلون خریدیم چون توان ساختنش را نداشتیم قبل تر تصمیم داشتیم بدرستیم اما  ما کجا و این هنرها کجا؟!!!! سفره سفیدمون پهن کردیم و انگشتان دخترک اماده ی خلق اثر؛البته از نوع تقلبی اما خیلی دوست داشت ما هم خوشمان  امد و کلی بازی کردیم     ...
30 آذر 1392

بازی 36

  امروز دوباره رفتیم سراغ انگ بازی(به قول دردونه) چه میشه کرد وقتی دردروه میره پای کمد وسایلش و مامان مامان کنان ازم میخواد برم تو اتاق روبه جعبه ی جادو میکنه و میگه باسی بعدی باسی بعدی خوب منم هیچی به فکرم نرسید دیگه گفتم چی بازی؟اونم انگ باسی انتخاب کرد اینم از انگ بازی پنبه زدیم سر چوب کبریت و دادیم دخترک نقاشی بکشه داخل ظرف سفید که کشید یعنی رنگا ر از صفحه پاک میکرد و طرحی خلق کرد     ماهرخ با قلم موی مامان ساز بمانند شمع ابی سوز برخورد کرد و هی فوت به جونش کرد و بوسش کرد درنهایت همه ی رنگهای ظرف به دست و پاها منتقل شد و ما راهی حمام شدیـــــ...
11 شهريور 1392

بازی 32

روزگار بر همه خوش باشد   امروز با دخترکمان در دامان طبیعت ساعاتی گذرانیدیم به شادی و شادمانی لحضه ای کنا رود نشستیم و بر گذر آب که همچون ثانیه های عمر جاری بود سنگ انداختیم و غم از دل دور کردیم گرمای درون را به سردی اب سپردیم و دل با خنکای رود روان شاد نمودیم از رودمان سنگ های زیبا چیدیم و چیدیم از درختی که بر ما سایه افکنده بود به منزله تشکر برگ چیدیم و خود میدانم که بد کردیم اما خواستیم  فراغتی برای اوقات کودکمان باشد چوب های کوچک هم از کناری چیدیم و دست به کار شدیم قرار شد برای اقای پدر نقاشی اماده کنیم و او به تخت خواب محل کارش بزند و هر دم یادمان باشد د...
1 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد