ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 22 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

لحظات ناب ناب ناب2

ی ه اهنگ ناااااااااااز تو گوشته اون یکی گوش ت پچ پچای همه ی وجودت موندی به کدوم گوش بدی اینجاس که مغزت از هر دو سیگنال میگیره و لذت هر کدوم چن برابر دیگری و من خوشبخت ترین مادرم تو این لحظه ی ناز   اسمش میزارم لحظات ناب ناب از اون لحظاتی که باید ثبت شه اونجایی که باید   به خاطر این لحظات ممنونتم ماهدختم   ...
31 خرداد 1394

بازی 106+از جنس خودت6

من ترا خواهم برد به تماشای گل سرخ بهار و گره خواهم زد روی غمگین ترا به علفهای فراوان بهار   من ترا خواهم برد به لب جوی زلال که تراوش شده از برف بهار   من تو را خواهم برد به سر کوه نجات به هوای پرواز و به دستان تو خواهم آویخت چتری از بال هزار پروانه چراغعلی بابادی   سلاااااااامی بعد از چندی نبودندی دختر رو به چهار ساله ی ما با خود عالمی دارد به دنیایش تا حد توانمان و مجال اعصابمان ،احترام میگذاریم و تماشایش را که از هر نمایش و کمدی و درام و کلاسیکی جذاب تر است با دنیا عوض نمیکنیم بزرگ میشود و دیگر از این دلبرانه های کوچک ،دست...
9 خرداد 1394

بدون عنوان

ماه دختم ماهرخ امشبم را ببخش از چشمانت خجالت میکشم چه طور شد ،که میشد کنترل شود، حتی فکر کردم؛ اما چنین تصمیم بدی گرفتم خستگی آشفتگی یا بدقلقی های نبودن پدرت هم! نمی توانست باعث چنین رفتاری از من باشد نمیتوانم عذر خواهی کنم اما مینویسم که عبرتم شود خدایا این ناشکری را بر من ببخش از غصه دست چپم درد گرفت       پ ن: حالا فک نکنی چه بلایی سرت اوردم جان مادر یه پس گردنی بود از زمان خودمون اما خیلی غصه می خورم کاش نمی کردم این کار خوب جنبه ی کتک داشت   ...
30 فروردين 1394

من مادرم؟!

و آنزمان که با اولین نگاه دوباره خلق شدم خود را مادر نامیدم و آنزمان که قطره قطره از وجودم تو را سیر میکرد خود را مادر دیدم نه! آنزمان که تا صبح چشمهایم خواب را به انتظار نشسته بود خود را مادر دیدم و آنزمان که دستانت را بدستم دادی و گامی کوچک بر دلم نهادی خود را مادر دیدم خود را با شنیدن  طنین مامااااان ،مادر نامیدم ؟ کی مادر شدم؟ من مادرم؟! این آزمون مادرانگی چقدر زمان دارد؟ هر روز،هر لحظه مرا به چالشی جدید دعوت میکنی! کی مرا لایق نام مادر خواهی دانست تو! کارت ورود من به آزمون مادرانه ای امید آنکه مادر باشم و نه کمتر!   ...
19 فروردين 1394

همراهــــــــــــــــم

گاهی دلمان می گیرد باید دکمه ی f5 مان را بزنیم کسی نیست رفرشمان کند خودمان باید دکمه را بزنیم روزگاری دور ،دوستی داشتیم هنوز هم داریمش اما دوریم دووووووووووووووووور خوب رفرشمان میکرد دلمان برایش تنگ شده منتظر میمانیم عید را با دیدنش سبز شویم روزگار نوجوانی زیر سایه درخت مدرسه ،نیمکت سرد آهنی ،خورشید رنگ پریده ی پاییزی،برگهای زیر پا در هیاهوی نوجوانی , محرم حرفها و گفته های ما بودند خورشید را قسم میدادیم آسمان را سقف چشمان بارانی مان میکردیم مخااااااااطب خاص؛ با توام ! آسمان و خورشید و درخت ،بی نیمکت آهنی سرد و بی تو نباشند هم ،مهم نیست نیستی ات را با دل و ج...
18 اسفند 1393

بدون عنوان

من رویایی دارم که غیر ممکن نیـــــــــــــــــــــــــــــــست من رویایی دارم رویای آزادی رویای یک رقص بی وقفه از شادی   من رویایی دارم از جنس بیداری رویای تسکینِ این درد تکراری درد جهانی که از عشق تهی می شه درد درختی که می خشکه از ریشه درد زنایی که محکوم آزارن یا کودکایی که تو چرخه ی کارن   تعبیر این رویا درمون دردامه درمون این دردا تعبیرِ رویامه رویای من اینه دنیای بی کینه دنیای بی کینه رو یای من اینه من رویایی دارم رویای رنگارنگ رویای دنیایی سبز و بدون جنگ من رویایی دارم که غیر ممکن نیست دنیایی که پاکه از تابلوهای  ایست دنیایی...
17 اسفند 1393

بینهایت در تهی

خدایا برای هر نفسش به اندازه ی تمام نفسهایم شکر گاهی درونت میلرزد،گویی کسی به شانه ات میزند برمیگردی یک دنیا تهی میبینی تا بی نهایت خالی طوری که برای ماندن ،در خلا دست و پا میزنی خالی میشوم خااااااااااااااااااااااااااااااااااالی خالیم اما ؛ شاکرم طوری خالی م که دنیا را درونم جاری میبینم وقی خالیم آغوشم از نفسهایش گرم میشود بودنت را شاکرم چه معصومیتی از توست که هربار خود را گم می کنم ،بد میکنم،گناه می کنم،ناتوان میبینم ،خود را در مشت خشم میبینم ،تنها راه یافتن سر رشته ی کلافم لحظه ای آغوش توست؛ پس چگونه! گاهی بر تو چیره میشوم!؟ این چه منی ست از من؟! ...
20 بهمن 1393

یه فصل جدید

مدتها فکرم درگیر این بود که با این دوباره کودکی ها آیا ظلمی در حق دختری که هیچ دفاعی در مقابل محبت های به جا یا بی جای من نداره، میشه یا نه؟!   این درسته که من تعیین کنم ماهرخ م چطور سرگرم شه حتی اگه دخالتی تو بازی هاش نداشته باشم! به این نمیگن ماهرخی از نوع مامان ? پس کی دخترم واسه خودش باشه؟نه اینکه من همیشه درگیر ماهرخ باشم نه؛ ماهرخ نوع خودشم داریم اونهم زیاد اما زیر نظر چشمان من،گاهی بکن نکن های من،گاهی نقد های من و شاید کمی تایید های من اما باز هم من هستم چراغ حضورم روشنه این بودن های من فکر میکنم درست نباشه،خوب همیشه که قرار نیست من باشم،گاهی نیاز به داشتن حریم خصوصی برا شیطنت های کودکانه،یواشکی ...
20 بهمن 1393

شعار ----------------->عمل

    من شعاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااار میدم بهمیــــــــــــــن بلنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدی   همین جا از همین تریبون اعلام می کنم که جز اون دسته افرادی هستم که گاهی فقط شعار میدم حتی در حق خودم و خودم و خود خودم که دختر 3 سال 2 ماهه ی منه و حوضه ی خودم که زندگی و خانوادم ن گفتم جز اون دسته افرادی که،یعنی یه جای دلم امیدوارم  باشن کسانی که شعار نمیدن و در حقیقت همونی هستن که زبونشون میگه چشمشون میگه مثل ضرب المثلی که میگه تو که لالایی بلدی چرا خودت خوابت نمیبره یا تو اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی کلی میخونم واسه رفتار با بچه!!!!! ...
20 بهمن 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد