بینهایت در تهی
خدایا برای هر نفسش به اندازه ی تمام نفسهایم شکر
گاهی درونت میلرزد،گویی کسی به شانه ات میزند برمیگردی یک دنیا تهی میبینی
تا بی نهایت خالی
طوری که برای ماندن ،در خلا دست و پا میزنی
خالی میشوم خااااااااااااااااااااااااااااااااااالی
خالیم اما ؛
شاکرم طوری خالی م که دنیا را درونم جاری میبینم
وقی خالیم آغوشم از نفسهایش گرم میشود
بودنت را شاکرم
چه معصومیتی از توست که هربار خود را گم می کنم ،بد میکنم،گناه می کنم،ناتوان میبینم ،خود را در مشت خشم میبینم ،تنها راه یافتن سر رشته ی کلافم لحظه ای آغوش توست؛
پس چگونه! گاهی بر تو چیره میشوم!؟
این چه منی ست از من؟!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی