ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 22 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

به خودم

امروز ساعتمان دوباره زنگ زد 27 بار کوبید بر مخمان بيشتر كه به خودم خيره ميشوم   خودم ديده ميشود كه مدام   خيره ميشود به خودم   خيره ميشود به خودش... به صبح بگو به گیجی ِ ظهر بفهماند، که دلگیری غروب را به عمق هر شبی که ریسه رفته ام،                             دوباره صبح شده است!       ادامه های مرا   یادآوری کن به روز       منبع شعر...
20 بهمن 1393

دو روز مانده به ...

دو روز مانده به دوباره دوست داشتن هااااااااا دوباره یاد روزهای شیرین نامه ای که دو روز قبل از تولد ماهکم واسش نوشتم   سلام خانم امروز صبح چهارشنبه ۲۰/۷/۹۰ ساعت ۸ صبح از خواب که بیدار شدم احساس کردم باید یه اتفاقایی افتاده باشه بابایی هم که شیفت بود زنگ زدم خونه مامانی با هم رفتیم بیمارستان تازه بابا جون هم بود اومدیم خونه کیف و برداشتیم و رفتیم بیمارستان گفتن زوده برو فردا بیاا اینم از ۲۲ /۷ ای عجول خانم(بخاطر مراسم ازدواج یکم دپرس شده بودم حالم خوب نبوده همین جوری یه چیزایی نوشتم )   ...
20 بهمن 1393

سه روز مانده به ...

سه روز مانده به آغاز بهارم   سه قدم مانده به سپیده سحر دختــــــــــــــــــــــــــــرم با تو پاییز را بهار می کنم شبها را سحر با تو از مفهوم عاشقی میگذرم با تو از ژرفای دل ساز زندگی سر می دهم سه روز مانده به آغاز سومین بهار با تو بودنم من با تو از غم ها،دردها،بردگی ها میگذرم میگذرم،با تو آغاز میکنمُ رسم هندسه ی زندگی را بی هیچ شکستگی تو آغاز منی مفهوم بودنی باش. باش که بودنت ثانیه هایم را طلایی میکند باش که با بودنت خدا را در هر نفست می بینم با هر   آغوشت بیشتر بنده اش می شوم با هر تبسمت شاکر می شوم از معبودم سلامتی،آرامش ...
20 بهمن 1393

تو بخند

چيست در بازی آن ابر سپيد؟         تو بخند! من فدای تو به جای همه گلها تو بخند     به جای همه گلها تو بخند                 همه می پرسند چيست در زمزمه مبهم آب؟ چيست در همهمه دلکش برگ؟ چيست در بازی آن ابر سپيد؟ روی اين آبی ارام بلند که تو را می برد اينگونه به ژرفای خيال؟  چيست در خلوت خاموش کبوترها؟ چيست در کوشش بی حاصل موج؟ چيست در خنده جام که تو چندين ساعت مات و مبهوت به آن می نگری!؟ نه به اين خلوت خاموش ک...
20 بهمن 1393

$$$$$$ >>>

$$$$$$ >>><<<<====+++   چرا این روزا عدد و رقم حرف اول زندگی میزنه نه فقط در مورد پول حتی وقتی درباره ی شخصیت کسی قضاوت میشه اولین ملاک سنشه متراژخونه تعداد بچه ها قد و وزن و ...... چرا؟؟؟؟؟؟؟ چرا زمان از دست رفته ر تو محاسباتمون جا نمیدیم اما زمان نیومده ر کانتر میندازیم واسه روزای دور بودن عدد نمیزاریم،نمیشماریم واسه وعده های با هم بودن استخاره میگیریم چی شد یهویی ؟؟!!! از چی در میریم؟ به چی برسیم؟ آخرش کجاس؟ این "آخرش "که میاد تن آدم میلرزه،خدا همه ر بیامرزه       ...
17 بهمن 1392

لحظات ناب ناب ناب

یه وقتایی باید کودکمان را ببینیم   یا به قول الهه عزیز ،مشاهده کودک صبوری در مقابل رفتار های کودک البته رفتاری خلاف میل ما نه خلاف ارزش ها که اگر خلاف ارزش ها باشد و بعد از تربیت و شناخت ارزش ها ،برخورد لازم است که مشاهده مان در این پست  با مشاهده ی الهه عزیز بسیاااااااار تفاوت دارد       کودکم را را در آغوش میگیرم سخت می فشارم و ادعا دارم کودکم ،پاره تنم را روزانه پنج ساعت مدام میبینم به به چه لذتی چه دختری چه می گذرد بر من ،که آخر شب سخت دلتنگ کودکم میشوم کودکی که در آغوش من است و من دلتنگ تر از صبح این حس که او را ندیدم اما به خدایی که او ...
28 دی 1392

بر ما گذشت

دنگ..،دنگ..   ساعت گیج زمان در شب عمر می زند پی در پی زنگ. زهر این فکر که این دم گذر است می شود نقش به دیوار رگ هستی من... لحظه ها می گذرد آنچه بگذشت ، نمی آید باز قصه ای هست که هرگز دیگر نتواند شد آغاز         ۲۵ سال بر ما گذشت  تلخ و شیرینش نمی دانم من میدانم فقط میدانم هیچ تلخی شیرینی همپایی دخترک را در ۲ سال گذشته و n سال اینده بر من تلخ نمی کند با جمعی کوچک و دوستانی عزیز اغاز ۲۶ و پایان ۲۵ را با سرخابی کیک جشن گرفتیم و فوت کردن دخترکانمان ۲۵ ی که گذشت و شیرین کردیم دهانمان را به اغاز روزهای جدید   روزگار بر همه خوش   &...
26 آبان 1392

2 قدم مانده به ...

عزیییییییییییییییییییییییییییییزم   دو روز مونده تا دوسالگی دو روز مونده به ... عزیزم امسال زود گذشت همش شیرینی بود هر روز بهتر از دیروز و تو باعث شدی تو همه جا ر رنگیتر کردی خیلی دوست دارم و بقول خودت آشیگــــــــــــــــــــــــــیتَم   خیلی خوب احساساتت ر نشون میدی از شمردن هر چیزی لذت میبری سعی میکنی شعر بخونی و حفظ کنی به نقاشی و مداد شمعی و مداد رنگی خیلی علاقه داری تخیلت توووووووووپ، دوست داری با بچه ها بازی کنی و خیلی کارایی که الان حضور ذهن ندارم و  دوست میداشتم  بیشتر یادم میموند و مینوشتم     ...
20 مهر 1392

شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکر خدا

      دیروز هم جز روزای خوب من و دخترم بود اما چیزایی شنیدم که خیلی متحول شدم خواستم یه پست فقط واسه تشکر از خدا  واسه همه ی نعمتایی که به من داده و کمتر قدر  میدونم  بزارم شکر واسه هر بار نفس کشیدن دخترم واسه هر قدم راه رفتن هر بار شنیدن و سلامت دخترم سلامت خونوادم همسرم و در نهایت خودم و ارزو میکنم این سلامتی و روزایی که قدر نمیدونم،  پایدار باشه که هر بد و هر بدتر ،تو کمتر از یه میلیمتری ماست و شکر خدای مهربون که این یه میلیمتر نا بحال به اندازه ی کیلومترها از ما دور بودن و امیدوارم  همچنان دور باشن به لطف خدا خدا جون میدونم نمازم...
3 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد