ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 21 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

نهایت صفر

گاهی تهی شدن   گاهی تو هوا معلق بودن گاهی هم سنگین تر از  مفهوم وزن و من خالی از .... اونقدر خالی که بغضی راه گلو ر میبنده راه به چشم باز میکنه  سوز حرکتش بینی میسوزونه اما همونجا همون پشت چشم میمونه و برمیگرده اونوقت چشم آدم برقی میزنه و دلش منتظر یه تلنگر که بلرزه اون تلنگر میتونه صدای پدر باشه که داره دستور خرید میپرسه و دل ترجیح میده با اشک شوق از چشم جاری شه که شکر از بودنش و سایه ی سبزی که کمتر قدر میدانم گاهی میتونه سایه ی ماهکم باشه بین قهقهه ی بازی ها ی کودکانه و اشک راهش پیدا میکنه اما .... به چه جرم؟ دلتنگی؟ شادی؟ تنهایی؟ هیچ بودن؟خالی از هر تحرک ...
26 مرداد 1392

من و کودکانه ی تو

  کودکانه هایم برای توست اگر شیطنت هایم واذیتهایم را برای تو نیاورم پس چه کسی برایم آغوش می گشاید وقربان صدقه می رود مثل تو    من همان چشمان متظر امدنم را می خواهم من همان دستان به دعا بلند شده برای سلامتیم را می خواهم من همان نگاه گرم ومهربانانه ودستان پرمهر بعد از امدنم را می خواهم       ************************************************** دخترم نمیخوام اینطور باشم من تمام تلاشم میکنم که کمتر اخم کنم کمتر با صدای بلند فریاد بزنم و کمتر و کمتر عصبانی شم اما گاهی نمیشه و من شرمنده روی تو و خدایی که تو ر به من داد میشم اما بازم سعیم میکنم **********...
9 مرداد 1392

دو تا دو دنبالش بدو

دخترم   دومین روز از بیست و دو ماهگیت داره تموم میشه و من توالی زندگی دردانه دخترم ر بنظاره نشستم هر روز بمن ثابت مبکنی که بزرگتر شدی  ماه من روز به روز کاملتر میشی بزرگتر این روزای من و تو به سرعت عمر میگذره زود تند سریع بی وقفه داری به ۲ سالگیت نزدیک میشی و من نمیدونم تونستم درک درستی از مادر شدنم داشته باشم؟ آیا باورم شده؟من لیاقت این موهبت بزرگ دارم؟ میترسم از اینکه این حس  ناقص همیشه همراهم باشه و من نتونم خودم به مادر  کامل ،واقعی بدونم و یه عذاب وجدان گنده که نکنه کم گذاشتم نکنه کوتاهی کردم و .... همیشه همراهم باشه دخترم تو این روزای سرد و گرم سبز و سفید واست س...
24 تير 1392

رقص آذری ماهرخ

عزیز دلم   غوغا ی سکوت روزهای تنهایی من لبخند گم شده ی  کوچه های باریک و تاریک دنیای من تو ، تنها تو  انرژی نداشته ر بمن برمیگردونی دخترم تو اون قدر مطلقی هستی که دوطرف من احاطه کردی و من از حضورت عددی شدم که نمیشه از قدر مطلق تو خارج شه بین این دوخط قدر مطلق شادی و بچگی های تو موج میزنه دخترم منو همینجا و همینطور نگه دار همیشه شاد و مهربون و پاک باش طوری که از هر لحظه و هر ثانیه با تو بودن غافلگیر میشم     عزییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییزم خیلی بیشتر از این عزیز من امروز گوشی منو آوردی و میگی: ماهرخ: مامان بپر بپر بزار من: &nbs...
24 تير 1392

پری های چشم تو

    به تو که نگاه میکنم،بهار می آید می نشیند گوشه پیراهنم و بازی میکند با گره روسری سرمه ای ام که این روزها با آفتاب پیر می شود. به تو که نگاه می کنم،پرندگان دانه دانه ازآسمان می آیند،می نشینند روی شانه من که حالا شکسته تر راه می رودو زیر سایه آسمان می دود به سمت آخرین قطاری که روزی از راه می رسدبا مسافرانی که اسم کوچکشان را در گوش هم زمزمه میکنند؛مسافرانی که بلدند ساز دهنی بزنند با لبهایشان و همدیگر را تعارف کنند به دیروز. رد چشمهایت را که می گیرم،می رسم به فرداهایی بلند که گذشتند بی آنکه ابری در گوشه ای از آن با سنگریزه ای درددل کرده باشد. رد چشمهایت را که می گیرم،می رسم به درختانی ...
22 خرداد 1392

من، این روزای تو ،دغدغه ی فرداهای تو،چراغ قرمز های ما

امشب وسط چهارراه تو ماشین دخترم ،بغلم خوابیده بودی ،شیشه ماشین تا نیمه پایین بود میگن امشب عید مبعثه من که متوجه نشدم همه درگیر کاراشون داشتم به چهارراه قبلی فک میکردم اونجا که مردم یه وجب خیابونو  از گلوی هم درمیاوردن  سر یه ثانیه نه حتی کمتر تو ماشین بهم فحش میدن بووووووووووووووووووق برو دیگه !! فلانی بپیچ .نرو.برو بوووووووووووووق.   مگه اخرش کجاست؟ کجا میخوای بری با این عجله؟!!! چهارراه  آخر همه باهم پشت یه چراغ قرمز میمونیم  اون چراغ واسه همس پس ندو همه با هم میریم. دسس دس دسسس دس بشکن بشکن و قییژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ خط ترمز یه پراید با یه اهنگ شاد و رقص مسافرا که هر چند ثانیه یه بار پش...
17 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد