ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 22 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

بازی 42

1392/7/14 10:57
186 بازدید
اشتراک گذاری

يه شب مهتاب ماه می‌آد تو خواب ..منو می‌بره کوچه به کوچه ..باغ انگوری ،باغ آلوچه،دره به دره صحرا به صحرا

دیروز میشد که یه روز معمولی باشه اما ما اجازه ندادیم

بعد اظهری که خیلی زود از راه میرسه یه شب طولانی میاره و دلگیــــــــــــــــــــــــــــر

اما نخواستیم این طور شه

یه طالبی و یه چاقو یه ظرف تخمه زدیم بیرون

رفتیم و رفتیم به اونجا که این خرد شهرمون  زیر پامون مثل اکریلای طلایی و نقره ای  رو مخمل مشکی برق میزد

 جای همه خالی ،بعد از  پذیرایی مختصر از خودمون پدر و دختر رها کردیم و رفتیم تو دل تاریکی اونقدر به اسمون و ستاره ها نگاه کردم که گردنم شکست چشام بستم و صدای جیرجیرکا ر با دل و جون گوش دادم

و به درختی که برگاش توو هوا ی پاک به  دست باد سپرده حسودیم شد  به خلوتش تو دل شب وسط زمین و اسمون حسودیم شد

دست دردونم گرفتم با هم رفتیم همون تاریکی که مهتاب تنها چراغش بود ازش خواستم به ستاره ها نگاه کنه دخترک مثل من سیر نمیشد از دیدن ستاره ها

 

ازش خواستم چشاش ببنده و گوش کنه عزیـــــــــــــــــــزم چه زوری میزد که چشاش باز نشه صدای جیرجیرکا و پارس سگااااااا از  هر طف ،دور و نزدیک

بعدتر رفتیم کنار امامزاده از نور چراغ برق استفاده کردیم و سایه بازی کردیم سایه های بلــــــــــــــند و خنده دار

دستا بالا ،یه پا بالا،دستا بغل و ...

به ماهرخ خوش گذشت دوست داشت خیلی منم شادم از شادی دخترک

خدایا بخاطر اون شب مهتابی اون نسیم اروم و صدای جیرجیرکا اسمون پر ستارت و اون لحظه ها شکرت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد