ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 22 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

از جنس خودت2

 نازدانه  مان کشید و فریاااااااااااااااااااااد زد ماااااااااااااااماااااااااااااااان بیااااااااااااااااااااااااااا ببیییییییییییییین دیدیم و پسندیدیم و ذوق مرگ شدیم چنانکه اگر تمام لاله های واژگون دماوند را یکجا بغل میکردیم حالمان به خوشی حال دیدن نقاشی دخترمان نمی بود واللللللاااااااا   ما که اهل دهان جنباندن از نوع جویدن نیستیم کلا با فعلش مشکل داریم قد بلند و باریکمان خود گویاست گاهی عذاب وجدان داریم که مبادا برای دردانه مان کوتاهی می کنیم اما گاهی از این عذاب وجدان پشیمان میشویم ،چنان که پوست موز را بکناری میبینیم،سیب گاز زده،پوست های پسته و ... خود قضاوت کنید بجای کلاه ماا ...
20 بهمن 1393

از جنس خودت1

فرزندم آنچنانکه صورت های زیبا همیشه نشان از .....سیرتهای زیبا نمی دهند، بر زبان راندن "حرفهای خوب نیز"؛ همیشه از سر خوب بودن نیست این" خصیصه" میتواند گاه؛ ارمغان نان های"مفت" باشد... خواستیم خودش را همانندی که هست بنویسیم ،باشد که روزی گله ای نباشد از نوشتن های بمیل خودم پشت نت درگیر دست و پنجه نرم کردن با لب تاب دیزلیمان هستیم،صدای آب ما را بخود آورد،نگاهی به چپ و دیدن آنچه شما خواهید دید سینی بزرگ پر از آب و شستن لباس های تمیز داخل کشو که لباس چرک می داندشان قصه ی کبک و برف را مصور میبینید حتی ... و هربار قسمتی از لباس...
20 بهمن 1393

بازی 94

 فرزندم؛ قطره ها؛ همیشه اعجاب انگیزند! آنچنانکه در کمال شگفتی...... گاه؛ تمام قدرت و هیبت دریاهایی بزرگ را به زیر سلطه ی کوچک خود فرو می کشند؛ از آن میان؛ قطره ی نگاه و ...دریای دل وقطره ی نان و ... دریای ایمان را خوب به خاطر بسپار...       رضا کشاورز ماهرخ مان ادعا می کرد روزی روزگاری ،بقول خودش فردا(روزهای قبل) او  را تنها گذاشتم و گم شده نزدیک یک گلدان بزرگ،حالا او از من ناراحت است،قراری گذاشتیم قبول کرد نقاشی ناراحتش را و جایی که گم شده بود را بکشد و کشید شبی که گذشت برای دردانه ی خانه ی کوچک ما شب خوبی نبود،کابوسی بس بسیار کا...
20 بهمن 1393

عقیقه فرزند +متن فوق العاده جالب

دخترمان را عقیقه کردیم     رسول خدا(ص) در این باره می فرماید: «اذا کان یوم سابعه فاذبح فیه کبشا؛ در روز هفتم برای نوزاد گوسفندی ذبح کن!»(2) همچنین امام صادق(ع) فرموده: «سلامتی هر نوزادی در گرو قربانی کردن گوسفندی است که برای او معین شود و از طرفش عقیقه گردد».(3) امام صادق(ع) در جای دیگری فرمودند: «پیامبر(ص) برای حسن و حسین(ع) در روز هفتم تولدشان عقیقه و دعا کرد و گفت: خدایا! استخوان های این گوسفند به جای استخوان های آنان و گوشت او به جای گوشت آنان و خون آن به جای خون آنان و موی آن به جای موی آنان».(4) همچنین حضرت ابوطالب(ع) نیز در روز هفتم تولد پیامبر(ص) برای ایشان عقیقه کرد.(5...
20 بهمن 1393

اینجا همه چی در همه!!!(بازی93 )

من مسافری زمینی هستم که زمانش به وقت حضورتوست خورشیدش به افق مهربانی تو طلوع می کند و ماه آسمانش چشمان توست.... دختر خونه عصای دست مامانه نظرتون چیه؟ اینجا نمی خواد من مانعش بشم یه متکا و یه زیر دامنی تور،نمیفهمم زیر دامنی چقدر به بلندتر شدنش کمک می کنه! و در ادامه... تانگرام خریدیم اما ماهرخ ما کاری به اصل و اساس تانگرام نداره و این طور شکل میسازه اینکه معلومه اینم یه قایق تو دریاست و ... پست هایی در مورد نقاشی های متفاوت داشتم اینم یه مدلشه این لوله های کاغذی ر گیر آوردیم دیگه!جوینده یابندس روش با مداد شمعی نقاشی میکشه مثلا:خورشید ...
20 بهمن 1393

چندی نبودندی

چند روزی نبودیم خیلی قبل تر از به صدا درآمدن ساعتمان دلمان بر ما مشت میکوبید،دست و پایش تنگ شده بود جایی برای دوری و تنهایی نداشت خواستیم دلتنگمان را وارسی کنیم  تهران را بهانه کردیم آماده و چمدان بسته بلیطهای پیش فروش شده راه را بر من و دخترک بست له شدیم زیر لگد مال دلمان عزم مشهد کردیم و رفتیم زیارتم رفتیم جای همه خالی (یه عصر بارونی یه نفس عمیق،دمش با چشم بسته بازدمش با چشم باز،چشم که باز کردیم زردی گنبد و نم بارون و یه نمه مه ) چند روزی آنجا ،با کسب اجازه از دلتنگمان که حالش بهتر بود برگشتیم گفتیم ماهرخ مان هم به کامپیوتر دستی رسانده و کارهایی میکند البته بدون دخالت  ما و ...
20 بهمن 1393

دیالوگ 12

امروز ته ته و فوق العاده ته آرایشی کردیم و خواستیم در مراسمی خاص حاضر شویم(رویما از لوازم آرایشی سخت گریزان است) رفتیم و برگشتیم هنوز لباس زمستانی بر تن سنگینی میکرد دختر همچون ماه با چهره ای در هم کشیده و مدبرانه چنین حکم را اعلام کردند ماهرخ:مامان پاشو ارایشت پاک کن من: در ادامه من:خوب باشه حالا ماهرخ:نه میگم پاشو برو پا کن من:چرا؟ ماهرخ:باز فردا بابا می یاد،تو هم اینجا نشستی(جای همیشگی من تو خونه) به بابا میگی نظرت چیه؟اونم میگه زشت شدی،بعد ناراحت میشی من: من:ماهرخ تو چی فک میکنی؟ ماهرخ:بنظر من که زشت شدی برو بشور من:خووووووووووووود ک.ش.ی   ...
20 بهمن 1393

زنده باد ازادی

دستان اسیر دخترک را آزاد کردیم خودٍ خودمان او گله ای نداشت اما بر ما سخت میگذشت 20 روز دستی گچی و سنگین،20 شب خواب سخت ازادش کردیم همچون پروانه از پیله و شادی کرد البته کمی ترس بر چهره داشت ،شاید بگمانش بجای دست ،چوب قرار است ببیند و این هم نتیجه 20 روز استراحت و ضعف،حتما متوجه ضعف در دست چپ می شوید     ...
20 بهمن 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد