دیالوگ 12
امروز ته ته و فوق العاده ته آرایشی کردیم و خواستیم در مراسمی خاص حاضر شویم(رویما از لوازم آرایشی سخت گریزان است)
رفتیم و برگشتیم هنوز لباس زمستانی بر تن سنگینی میکرد
دختر همچون ماه با چهره ای در هم کشیده و مدبرانه چنین حکم را اعلام کردند
ماهرخ:مامان پاشو ارایشت پاک کن
من:در ادامه من:خوب باشه حالا
ماهرخ:نه میگم پاشو برو پا کن
من:چرا؟
ماهرخ:باز فردا بابا می یاد،تو هم اینجا نشستی(جای همیشگی من تو خونه) به بابا میگی نظرت چیه؟اونم میگه زشت شدی،بعد ناراحت میشی
من:
من:ماهرخ تو چی فک میکنی؟
ماهرخ:بنظر من که زشت شدی برو بشور
من:خووووووووووووود ک.ش.ی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی