ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 22 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

روز من!شاید مادر

ماهرخ عیدیاش و هر کار دوست داره میکنه حتی پاره مال خودشه 😊 امروز با یه دو تمنی زد بیرون گفتیم رفته سر کوچه خوراکی بخره دیر کرد نگران شدیم باباش رفت دنبالش وقتی اومدن با این کادو اومد رفته سوپری گفته واسه مامانم کادو میخوام یه جفت جوراب و یه شونه سر کادو پیچ اومد گفت واسه تو خریدم ماچ بارونش کردم خیلیم سعی کردم اشکم درنیاد من هنوز تو شوک م یه سطل اب بریزین روم سرد سرد         این اولین هدیه روز مادر هست از طرف ماهدخت ما   و به خواست خودش با عیدی خودش جای خوراکی های خوشمزه هدیه واسه من!!!!!!!!!!!!!! عاشقتم         ...
11 فروردين 1395

بازی 106+ماهرخ از جنس خودش 8

فرزندم هیچ چیز جلودار همت ...و اراده ی آدمی نیست... بر کوچکیت منگر و همیشه ترس را از باورهایت دور ساز... اینکه فیلها، همیشه از موش ها در هراس اند... یک واقعیت است ...     ناصر کشاورز چه طولانی نبودیم امان از این مجازیکده های زیادی مجازی و این وبلاگ صندوق امن خاطرات ماست یک مجازی واقعی حال در این باغ مجازی ها کارمان بجایی رسیده که بین مجازی ها دنبال واقعی تر میگردیم و واقعی های واقعی را در مجازی های حبابی گم کردیم   اما اینجا را دوست داریم... چند ماهی هست بازی نداشتیم نه اینکه در کارگاه مادر دختر یمان تخته شده باشد شکل بازی ها ،تکرار در بعضی بازی ها و غرق شدن ما ...
6 دی 1394

تولد چهارسالگی

         دردانه ی کوچکم،نهال سبزم قد کشیدنت را با عشق نظارگر هستم روزی که قدم بر چشمانم نهادی ،برکت و رحمت را با خود به ارمغان آوردی هر روز سال روز توست تولد تو اما این ماه مهر و مهربانی سخنی دیگر با ما دارد سازش را با دل ما کوک کرده بر ما میچربد ماه مهر را به نامت میزنم ماه رخم،دختر همچون ماهم،تو با رحمت خدا بر من تابیدی سالروز آمدنت را با خیر و خوبی،شادمانی جشن میگیرم آمدنت برایم ارزشمند بوده و هست و ارزش این روز را آنطور که باید تا در توان دارم حفظ میکنم همچون سال گذشته سالی که سالروز تولدت مزین شد با عید بزرگ مسلمانان عید غدیر و راهی را بر ما روشن ساخت که سپاسگزارم خدایم ...
23 مهر 1394

بدون عنوان

هر صبح با شور و هیجان روزای مدرسم از خواب بیدار میشم مثل همون موقع شوق حاضر شدن و رفتن دارم اما یکم متفاوت با این تفاوت که واست چاشت آماده میکنم بیدارت میکنم یکم با موهات ور میرم ،دور گردنت بو میکشم،چند تا بوس و یاز شدن چشمای نازت و طلوع خوشید صبح من با هم لباس میپوشیم زیر آفتاب صبح پاییزی دستای کوچیکت تو دستام از پل رد میشیم تو از رو جدولا میریم از رو سنگا و منم مهمون شیطنتای مسیر راهت میشم دوباره بچه میشم و این روزای زود گذر و بی تکرار ر با همه ی وجودم حس میکنم لمس میکنم     امروز روز تو و دوستای تو، تو کل دنیاست واسه همتون عاقبت خیر و سلامتی ارزو میکنم روزت مبارک        &n...
15 مهر 1394

با هم سبزیم

و گویی روزهای منتهی به ماه اول برگریزان طلایی،همان روزهایی که بوسه های عاشقانه را نثارت کردم ،همان هفته ی آخری که بی صبرانه چشم به راهت بودم ،روزهای شیرین بی مثال من   هر سال خاطرات شیرینی بر من میخرد،چمدان خاطراتم آن گوشه ی آخر مهر هر سالش ،زیباست خوشبوس و لبخند میزند   هرگز این دو هفته ی آخر مهر را با بی مهری سر نمیکنم توووووووووووووووووووووووووووووووو را من دیوانه وار عاشقم می فهمی،تمام من در توست،به بند بند نفسهایت گره خوردم،تار تار موهایت لحظه لحظه ی عمر من است ماهرخ! با توام جان مادر؛ و ماییم و یک هفته ی نااااااااااااااااااااااااااااااااااااز ،بدو بدو،و چه لذتی در من نهفتس،این نیمه ی دوم مهر ،نیمه ی عم...
14 مهر 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد