ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

من، این روزای تو ،دغدغه ی فرداهای تو،چراغ قرمز های ما

1392/3/17 0:15
187 بازدید
اشتراک گذاری

امشب وسط چهارراه تو ماشین دخترم ،بغلم خوابیده بودی ،شیشه ماشین تا نیمه پایین بود میگن امشب عید مبعثه من که متوجه نشدم همه درگیر کاراشون داشتم به چهارراه قبلی فک میکردم اونجا که مردم یه وجب خیابونو  از گلوی هم درمیاوردن  سر یه ثانیه نه حتی کمتر تو ماشین بهم فحش میدن بووووووووووووووووووق برو دیگه !! فلانی بپیچ .نرو.برو بوووووووووووووق.

 

مگه اخرش کجاست؟

کجا میخوای بری با این عجله؟!!!

چهارراه  آخر همه باهم پشت یه چراغ قرمز میمونیم  اون چراغ واسه همس پس ندو همه با هم میریم.

دسس دس دسسس دس بشکن بشکن و قییژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ خط ترمز یه پراید با یه اهنگ شاد و رقص مسافرا که هر چند ثانیه یه بار پشت سرشون نگاه میکنن و دس تکون میدن!!

تو این شهر فرنگ دل خوش سیری چند؟؟؟

مگه میشه؟؟؟

یعنی واسه عیده؟!!!

نور فلاشر تو آینه حواسم پرت کرد یه نگا کردم بلهَ یه ماشین عروس و یه دوماد مست و ملنگ

پس اینا کاروان عروسن!!!

رفتم به همون روزی که قرار تو تو یه ماشین گل  بارون و کنار یه دوماد بشینی! تو اون شب من چه حسی دارم با چه اعتمادی، چه دلهره ای به کی بسپرمت چه اینده ای تو راهه همش استرس و دلهره

تو بغلم تکون میخوری متوجه چهارراه و گاز ماشین عروس به سمت ایندشون میشم  هنوزم تو ترافیکیم چه لاین شلوغی از دور صدای آژیر میاد یه امبولانسی که با سرعت از روبرو میاد از کنارمون رد میشه و بازم اینده ی تو و دلهره های من ،فکر مریضی و پیری و بودن یا نبودنم ،عمر دیگه دست خداس از فردا بی خبریم اگه اتفاقی واسه من بیافته حتی بعد از مرگم نگرانتم کی ازت مراقبت میکنه ؟کی با اشکت جاری میشه و با لبخندت اوج میگیره؟کی سرگرمی روزای بی حوصلگیت میشه؟

اگه من نتونم بمونم  تو این گرگ بازار  تو این همه دروغ و دو رویی که همراهت میشه؟

باید باشم واسه بودن تو از خدا میخوام باشم که تو باشی من نمیتونم بسپرمت به یه آینده ی علامت سوال؟؟

انگشتم نبضت حس میکنه چه دلی میزنه نبضت زیر دستم این یعنی زندگی ،یعنی تو،یعنی من و مادر بودن،مسئولیت و هر لحظه نگران تو بودن،نگران آیندت و فکرایی که حتی یه لحظه از ذهنم بیرون نمیره حتی چند ثانیه پشت چراغ قرمز

ماهرخ خیلی دوست دارم اونقدر که وقتی به علاقم نسبت به تو فک میکنم بغض میکنم

یه بغض که غمی توش نیست و داشتنش شیرینه

 این چه موهبتی از خداست از تو در من که خدا منو لایقش دونست و تو شدی بهونه این لطف خدا

من شکر گزار این لطفم خدا

امــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیدوارم و آرزو میکنم آیندت روشن و عاقبتت بخـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیر باشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد