ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 22 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

پری های چشم تو

1392/3/22 13:22
146 بازدید
اشتراک گذاری

img_0330.jpg

 

به تو که نگاه میکنم،بهار می آید می نشیند گوشه پیراهنم و بازی میکند با گره روسری سرمه ای ام که این روزها با آفتاب پیر می شود.

به تو که نگاه می کنم،پرندگان دانه دانه ازآسمان می آیند،می نشینند روی شانه من که حالا شکسته تر راه می رودو زیر سایه آسمان می دود به سمت آخرین قطاری که روزی از راه می رسدبا مسافرانی که اسم کوچکشان را در گوش هم زمزمه میکنند؛مسافرانی که بلدند ساز دهنی بزنند با لبهایشان و همدیگر را تعارف کنند به دیروز.

رد چشمهایت را که می گیرم،می رسم به فرداهایی بلند که گذشتند بی آنکه ابری در گوشه ای از آن با سنگریزه ای درددل کرده باشد.

رد چشمهایت را که می گیرم،می رسم به درختانی که به حریم آسمان دویده اند با میوه هایی از گنجشکهای نارس،از قناری های ناتمام.

می رسم به باغی از آواز که در آغاز خودش مانده است.

نه نه نه، می رسم به دریایی از لبخند،به اقیانوسی آرام از نگاه، می رسم به خدایی که همان نزدیکی است.

رد چشمهایت را که می گیرم،می رسم به پریانی پرده نشین که با وضوی هم نماز می خوانندو از لبهای هم نیایش می شوند.

 چشم های تو فرشتگانی نورس اند.پریانی نابالغ که سر روی شانه ی هم می گذارند و خواب های ندیده شان را بلند بلند تعریف می کنند برای پلاک های زوج و فرد کوچه.

چشم های تو کلماتی کلیم  دارند،واژگانی نورانی و جملاتی که فعلهایشان آفتابی است.

من ایمان دارم به لبخندی که از چشم ها تو می بارد،به دست های تو که تازه از آسمان برگشته اند و به نگاه آفتابی ات که در فردا راه می رود.

با من فقط با لبهای خودت حرف بزن،لبهایی که از نفرین باکره است،لبهایی که فقط زلالی را تلاوت می کند.

حالا به تو نگاه میکنم و فردا می دود در تک تک سلول هایم و می رسم به خورشیدهای چادر نشینی که تا پیری،جوان می مانند.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد