ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 22 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

با هم سبزیم

و گویی روزهای منتهی به ماه اول برگریزان طلایی،همان روزهایی که بوسه های عاشقانه را نثارت کردم ،همان هفته ی آخری که بی صبرانه چشم به راهت بودم ،روزهای شیرین بی مثال من   هر سال خاطرات شیرینی بر من میخرد،چمدان خاطراتم آن گوشه ی آخر مهر هر سالش ،زیباست خوشبوس و لبخند میزند   هرگز این دو هفته ی آخر مهر را با بی مهری سر نمیکنم توووووووووووووووووووووووووووووووو را من دیوانه وار عاشقم می فهمی،تمام من در توست،به بند بند نفسهایت گره خوردم،تار تار موهایت لحظه لحظه ی عمر من است ماهرخ! با توام جان مادر؛ و ماییم و یک هفته ی نااااااااااااااااااااااااااااااااااااز ،بدو بدو،و چه لذتی در من نهفتس،این نیمه ی دوم مهر ،نیمه ی عم...
14 مهر 1394

بدون عنوان

بعضی وقتا اژدهایی  درونم از خواب پامیشه و با شتاب خودش میچسبونه به شیشه چشام از کربن وجودم کیسه کیسه برمی داره و آتیشش ر از دهنم بیرون میریزه این آتیش چیو میسوزونه خودش میدونه اما این اژهای نفهم هیچ چیو نمیبینه پرده ی چشام میکشه پاییین آتیشهای فراخش میریزه پایین کوچیک و بزرگ سرش نمیشه آتیشش خوووووووووووووب میسوزونه تا... وقتی کربنش تموم میشه ، مث یه بچه گنجیشک کز میکنه کنج خونش پرده ی چشام میزنه کنار از پنجره ی چشام میبینه چیار سوزونده بعضی از خاکسترا دیگه درست نمیشن و فقط یه بار میسوزن واسه همیشه و دل گنجیشک میگیره از اژدهایی شدنش کربنم اگه تموم شه دیگه سوختی ندارم واسه ادامه ی روزام این اژدهای بی فک...
27 مرداد 1394

لحظات ناب ناب ناب2

ی ه اهنگ ناااااااااااز تو گوشته اون یکی گوش ت پچ پچای همه ی وجودت موندی به کدوم گوش بدی اینجاس که مغزت از هر دو سیگنال میگیره و لذت هر کدوم چن برابر دیگری و من خوشبخت ترین مادرم تو این لحظه ی ناز   اسمش میزارم لحظات ناب ناب از اون لحظاتی که باید ثبت شه اونجایی که باید   به خاطر این لحظات ممنونتم ماهدختم   ...
31 خرداد 1394

بدون عنوان

چطور می شود بین آهن و سیمان و سنگ از جنس آب بود؟ چگونه میتوان در سنگینی فلزات از نرمی پنبه گفت! آیا خانه های امروزی بوی آرامش دارند؟! آیا دیوارهای سر به فلک صدای مهربانی دارند؟! اگر ارامش زمین خواهم از آبی بیکرانش محرومم آگر چشم هایم آبی بی انتهایش را بخواهد از ارامش زمین بی بهره می مانم این چه بی رحمی ست بر ما و کودکان ما   بعد نوشت1: باران های بهاریمان فراوان بود شکر خدا بعد از هر باران پای برهنه به حیاط و در نهایت کوچه میزدم دنبال رنگین کمان ،که ببیند دختر خانه مان اما این سر به فلک کشیده ها بیشتر از یک کف دست آسمان را بما نمیدادند   بعد نوشت2: کاش چوپان بودم آسمان و زمین و ...از من بود ...
1 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

ماه دختم ماهرخ امشبم را ببخش از چشمانت خجالت میکشم چه طور شد ،که میشد کنترل شود، حتی فکر کردم؛ اما چنین تصمیم بدی گرفتم خستگی آشفتگی یا بدقلقی های نبودن پدرت هم! نمی توانست باعث چنین رفتاری از من باشد نمیتوانم عذر خواهی کنم اما مینویسم که عبرتم شود خدایا این ناشکری را بر من ببخش از غصه دست چپم درد گرفت       پ ن: حالا فک نکنی چه بلایی سرت اوردم جان مادر یه پس گردنی بود از زمان خودمون اما خیلی غصه می خورم کاش نمی کردم این کار خوب جنبه ی کتک داشت   ...
30 فروردين 1394

خواهرانه

برادری داریم کمیاب و حتی نایاب مرد شدنش را  نمیبینیم دوریم دور لحظه هایی که برنمیگردند و روزگاری آرزوی ما میشوند دماغمان میسوزد و دلمان هم ادامه ی مطلب شب تولد داداش بزرگس از فیسبوک علی برات نصف شب اوسر پر دردش را میسپارد به نماز و نوایی ارام با دل پراشوبش میخواند بی ساز در تنگ نای زمان دوان دوان می رسیدم خانه خسته از این شب سردو سر میز میبرد ریحانه ... او کتابش شده بادبادک خانگی سفره شب که مبادا دل ما داغ ببیند نرود اسیر تب باچش یکتایش همه دلهره این تن من پا به فرار ترسم از روز بدی که چش یکتایش را باز دهم روز قرار هر چه با او سر ناسازم را نی سازم او به ساز دل من میخواند میسازد روز هایم همه با کل وجودم ...
25 فروردين 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد