خواهرانه
برادری داریم کمیاب و حتی نایاب
مرد شدنش را نمیبینیم دوریم دور
لحظه هایی که برنمیگردند و روزگاری آرزوی ما میشوند
دماغمان میسوزد و دلمان هم
ادامه ی مطلب شب تولد داداش بزرگس
از فیسبوک علی برات
نصف شب اوسر پر دردش را میسپارد به نماز
و نوایی ارام با دل پراشوبش میخواند بی ساز
در تنگ نای زمان دوان دوان می رسیدم خانه
خسته از این شب سردو سر میز میبرد ریحانه...
او کتابش شده بادبادک خانگی سفره شب
که مبادا دل ما داغ ببیند نرود اسیر تب
باچش یکتایش همه دلهره این تن من پا به فرار
ترسم از روز بدی که چش یکتایش را باز دهم روز قرار
هر چه با او سر ناسازم را نی سازم
او به ساز دل من میخواند میسازد
روز هایم همه با کل وجودم نگرانش هستم
لحظه هاتلخ تر از هر چه که باشد به کنارش هستم
خون تو در رگ من دوان دوان با قلبم نفسی برای توست
و همانی شدی امشب که هوا بارانیست تنم به هوای توست
خوبیت میرود از حد خودش کیم مگر چه کرده ام
تو زمن خاه که هر چه خواهی برای تو که برده ام
کاش هر روز خدا روز تو بود ای مادر
همه لحظه های من بوی تو بود ای مادر.
تقدیم به مادر عزیزم:)
25.1.94