ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 22 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

بازی 101

 فرزندم پایان شب سیاه همیشه سپید نیست... گاه از پس چاله ها انچه در انتظار توست؛ چاهی ست به وسعت یک عمر...   روزهای آخر اسفندمان با ما سر شوخی دارد! گاه ابری،گاه افتابی،گاهی برفی گرچه خسیسی می کند برف را فقط نشانمان میدهد چند روز قبل تر بارانیش را داشتیم ،خواستیم دخترمان زیر باران با چتر قدم بزند ارزو بدل نماند با این سیر نزولی بارندگی رسما غنیمت شماردیم ش تا براه زدیم انگاری مثل دریا بود و خشک شدنش باران قطع شد ماهرخ مان از رو نرفت و ابر را شرمنده کرد   مبادا روزگاری دلبرکانمان با خیال باران زمستان را بهار کنند،همچون حالا که...
21 اسفند 1393

در جستجوی بـــــــــــــــــــــرف

امدن برف را به انتظار نشستیم نیامد و نیامد امدنش هم فقط برای جززاندن ما بود با سرعت نور از اسمان ما عبور میکرد و جایی دیگر مینشست چنانکه با خود گمان کردیم یک شهر کافریم که خدا با ما چنین میکند بحدی که از کودکمان میخواستیم برای امدنش دعا کند انقدر که دعا کردیم اگر صبح جمعه دعا میکردیم حضرت خضر ما را مفتخر میکرد ارتفاعات برف بود مرد  خانه مان هر هفته دو یا سه بار پیام برف در ارتفاعات را میداد تا جمعه ای که گذشت خبردار شدیم در روستایی دورتر از شهر کوچکمان میبارد دو پا داشتیم دوپای دیگر قرض کردیم و رفتیم به امید نیم متر برف   این هم منظره ی خانه ی دوستی ، یک فنجان زندگی را بیاد داری...
10 اسفند 1393

بازی99

فرزندم "جهان چهارم"...جهانی ست که در آن "آگاهی و دانستن " همان چیزیست که انسان را در تنگنا می گذارد و ...گاه حتی؛ نفس های او را به بند میکشد؛       بازی و ریاضی این ستاره ها خوب کار ما را پیش میبرد کند و چسباند و شمرد و ... یه 10 تایی صفحه از یک تا 10 پر ستاره تطبیق کرد اعداد و ستاره ها ر شمردن ستاره ها با انگشت اصل بازی ما بود  بازی با یک طناب از فاصله ی کم شروع کرد به پریدن (عبور)  از طناب،البته جفت پا ، وبعد از هر بار پرش ارتفاع بیشتر می شد تا اینکه منصرف شد بعد تر پریدن روی طناب باز هم...
3 اسفند 1393

بازی94

ماهدختمان همچنان می کشد خانه ،عروس، بستنی قیفی، پیرمرد، پیرزن و ...  اینجا عروسی داریم که به جای دسته گل،کدوتنبل بدست گرفته،واللا      اینهم دیگ اشکنه ماهرخ مان   سرمان مثل قطاری که به ایستگاهی میرسد سووووووووووووت می کشید دوستی پیشنهاد حنا و جوانه ی نخود و ... دادن،خدایشان راضی باشد انجام دادیم خوب بود تیری به دو نشان  ماهرخ و جوانه های نخود که هرروز بررسی میشدن و رسیدگی     سفره ی سفیدمان کوچک شده باید بزرگش کنیم یا از هر طرف کــــــــــــــــــــــــشش دهیم  تاس میدرستد با مکعب های چوبی    ...
20 بهمن 1393

اینجا همه چی در همه!!!(بازی93 )

من مسافری زمینی هستم که زمانش به وقت حضورتوست خورشیدش به افق مهربانی تو طلوع می کند و ماه آسمانش چشمان توست.... دختر خونه عصای دست مامانه نظرتون چیه؟ اینجا نمی خواد من مانعش بشم یه متکا و یه زیر دامنی تور،نمیفهمم زیر دامنی چقدر به بلندتر شدنش کمک می کنه! و در ادامه... تانگرام خریدیم اما ماهرخ ما کاری به اصل و اساس تانگرام نداره و این طور شکل میسازه اینکه معلومه اینم یه قایق تو دریاست و ... پست هایی در مورد نقاشی های متفاوت داشتم اینم یه مدلشه این لوله های کاغذی ر گیر آوردیم دیگه!جوینده یابندس روش با مداد شمعی نقاشی میکشه مثلا:خورشید ...
20 بهمن 1393

روح+بازی 91 و 92 و جمله واره13+یارمهربان2

  داخل بدن تاریک است و آدم می تواند از بالای آن ،به بیرون نگاه کند   برای آدم های دیگر،ما هم آدم های دیگریم.ما به یک زندگی عادت کرده ایم.زندگی خودمان،که فقط به نظر خودمان طبیعی می رسد... ما خیلی کم در باره ی زندگی خودمان می دانیم.حرف زدن درباره ی دیگ زودپز خانواده ی ونگر ساده تر از حرف زدن در باره ی خودمان است.پدر می گوید ما که نمی توانیم بینی خودمان را بو بکشیم...       ما که نمیتوانیم با آنچه که هستیم خیلی فرق داشته باشیم.ما فقط می توانیم از لباسهایمان بیرون بیاوریم.از پوستمان که نمی توانیم... کتاب: حقیقت دارد من یک فیلسوف کوچکم کتابخانه کوچک ماهرخ &n...
20 بهمن 1393

بازی 86

بازی هایمان محدود شده حفظ تعادل بر دردانه مان کمی سخت شده گفتیم بازی انجام دهیم  بر اساس گام ،بدون نیاز به دست انجایش را که دست در حرکت و گام ، نقش اساسی دارد را اندیشیدن نکردیم اما کوتاه مدتی را سرگرم شدیم ادامه مطلب لطفا" + یه بعد گذاشت مسیری از جنس ها ی مختلف چیدیم و دخترک شروع به راه رفتن بر روی مسیر کرد با کمک من دختر دست شکسته مان نمی توانست براحتی راه برود گام هایی کوتاه و بلند       بعد نوشت: سبزی پاک میکردیم از هرکدام مشتی برداشتیم و دخترک بو کشید نام بردیم و تکرار کرد و دوست داشت به پیازچه اش که ...
20 بهمن 1393

بازی 84

ماهرخ: یه اسمون ابری که میخواد بارون بباره،بعدبرق میزنه ادامه مطلب بازی ریاضی و ... ماهرخ:این قایق زیر ستاره ها روی اب   برچسب و اعداد مغناطیسی و انگشتان ظریف و ماهرخ   شمارش با انگشتان ،ماهرخ گاهی اشتباه میکنه و سرعت شمارشش از حرکت انگشت بیشتره اما ما دوست داریم رقص و پایکوبی بعد از پروژه شمارش یه مدل دیگه: روی برگه دفتر و رسم خطوط ژل خریدیم واسه خوردن،به طعمش نگاه نکردیم رنگ بسته نشان از انار داشت اومدیم خونه فهمیدیم ژل کولا ست درستیدیم اما نخوردیم اصلا خوشمان نیامد یه رنده یه ماهرخ و ژل های لرزان ...
20 بهمن 1393

بازی 82

 بمناسبت روز آتشنشان جشنی برگزار شد و ما هم شریک شادی بابای خونه و دوستانش شدیم   بابا، دوست خوبای بابا روزتون مبارک همیشه سلامت باشین   مسابقه طناب کشی و اولین تجربه شرکت  ماهرخ تو مسابقات گروهی و گرفتن جایزه بود  نقاشی با جایزه ها دفترـمدادرنگی ـ راکت و توپ تنیش رفتیم کنار استخر های کم اب (کم شده قبلا خیلی پر بود بهله :(  ) تماشای ماهی های بزرگ ،مار آبی،غاز و بهترین قسمت انداختن سنگ تو آب و بقول ماهرخ:شاللللللاپ بمناسبت روز آتشنشان مسابقه ی بادبادکهای دست ساز را ترتیب داده بودن ما هم شرکت کردیم و ساخ...
7 مهر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد