بازی 95
فرزندم
این زمین و تمام دلبستگی هایش
آنقدر نمیارزد، که از برای آن
بر خاطر نازنینت؛گرد ملالی بنشیند...
همواره بیاد داشته باش
که تو بر روی خاکی ایستاده ای
که بهای آن:
قدر یک خوشه ی زرد گندم
و سیب سرخی بیش نیست!
رضا کشاورز
کیک میدرستد حال و هوایش چنین است یا روی سن سالن عروسی در حال رقصیدن یا در حال فوتیدن کیک تولد
مهم نیست تولد یا عروسی کیست مهم خود جشن و شادی ست
این بخش از آشپزخانه ی ما متعلق به دختر خانه و دردانه ی ماست،ما هیچ دخل و تصرفی در آن نداریم
خواه مکانیک شود،خواه خیاط،آشپز یا ... تمام امکاناتش اینجاست
اینهم از کیک یا کاپ کیک دختر خانه ی کوچک ما
این پارچه یا تزیین روی کیک ست یا شمع نمیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدانم؟
این شمع کیک صدف ست (دختر دوست ما)
تولد تمام شد کیک خوردیم کیکی نمکی و بسیاااااااااار شور،شوری کیک با تلخی چای ناسازگار بود و فقط با آب خورده میشد،خوب مجبوووووووووووری؟!
کاغذ بازی 94 را بیاد دارید عایاااااا؟خشک که شد،شد پس زمینه ی نقاشی ماهرخ ما
شروع کرد با ماژیک روی برجسته ی رنگهای خشک شده بر جنس گلاسه بنقاشی کشیدن
گاهی ماژیک نمیکشید!نه اینکه خشک باشد؛نه
رنگها به نوک ماژیک میچسبید و اذیت میکرد
عروس نقاشی را میبینید با تور آبی روی سر،مژگون بلند و لپ های اناری،لبهای سرخ و خط لب قهوه ای،ناخن های بلند مانیکورشده و کفش های پاشنه بلند
تک درخت نقاشی ماهرخ که برگهایش را نمیشد کشید ،نتیجه ی ناسازگاری ماژیک و رنگهای مقوا
بادکنک بچه ی یک غریبه ای که به کنجی رها شده
خورشید آبی،دلیل آبی بودنش را پرسیدیم ،گفتن:خوب هوا سرده دیگه
خانه ی بزرگ با لامپی کوچک و آبی،پریز برق آبی و در قرمز رنگ زیر پنجره ی سبز همیشه سبز
این هم تلویزیونی سوار بر میزش البته چپه!
و ماهدختمان چنین دلیل می آورندکه ...مامان و بابا عصبانی بودن تلویزیون چپه گذاشتن
حالا روشنش کردنددددددد
این نوشته ی ماهرخ ماست که نوشته:الحمدلله رب العالمین
براستی که :ستایش مخصوص خداوندى است که پروردگار جهانیان است .
این بود قصه ی نقاشی دلبرک دلبر ما
***************************************
بازی های تقویت حافظه با کارتها را بیاد دارید؟
مدتیست بازی نکردیم و دخترمان پس رفت داشت از 12 کارتی که راحت جواب میداد به 8 تا رسیدیم خیالی نیست شکرگزاریم به بودن و وجودش
این کارتها یاران دیرینه ی ماهدخت خانه ی ماست کلی به ما صفا دادن،اینبار کارتها را میچینیم و دردانه ی ما قصه ای، با جملاتی بامفهوم یا بی مفهوم می گوید،این قصه گویی از 20 ماهگی تا کنون ادامه داشته تعداد کارتها هم هربار کم یا زیاد متفاوت است
یه روز یه کت ،چین چین دامن پوشید رفت عروسی
دستش از پنجره آورد بیرون ،کار اشتباهی کرد
بعد رفت شیر خورد اما قبلش شیرش گذاشته بود تو یخچال
بعد دست که شیرش خورد رفت کفش پوشید بعد دسته که مال پسره بود با هم رفتن خیابون آقا سگه هم خوابیده بود داغون شده بود آخه پسرا هلش داده بودن
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآش داشتیم
جایتان خالی دلتان هم نخواهد،کششششششک ساییدیم با دستان خودمان کاملا ارگانیک
آشپز کوچک مطبخ خانه ی ما هم خواست امتحان کند ،مجالش دادیم و خووووووووب ریخت و پاشید
ما هم در دل حرص خوردیم و بر لب لبخندی ملیـــــــــــــــــــــــــــح نشاندیم
پاینده باشید