سه روز مانده به ...
سه روز مانده به آغاز بهارم
سه قدم مانده به سپیده سحر
دختــــــــــــــــــــــــــــرم
با تو پاییز را بهار می کنم
شبها را سحر
با تو از مفهوم عاشقی میگذرم
با تو از ژرفای دل ساز زندگی سر می دهم
سه روز مانده به آغاز سومین بهار با تو بودنم
من با تو از غم ها،دردها،بردگی ها میگذرم
میگذرم،با تو آغاز میکنمُ رسم هندسه ی زندگی را بی هیچ شکستگی
تو آغاز منی
مفهوم بودنی
باش.
باش که بودنت ثانیه هایم را طلایی میکند
باش که با بودنت خدا را در هر نفست می بینم
با هر آغوشت بیشتر بنده اش می شوم
با هر تبسمت شاکر می شوم
از معبودم سلامتی،آرامش ، عاقبت نیک و خیرت را می طلبم
هر شب با هر دمت ،اشک شوق می ریزم
خود می داند که با من چه کرد
می دانم که می فهمد مرا
خود می داند آشوبی را که از تو و حضورش در دلم برپاست
هر لحظه کم است
آن چه از زمان را می گویم که من و دنیایم از درکش عاجزیم
هر لحظه از آن زمان را شاکرم
ادامه مطلب نامه ای که سه روز مانده به دنیایی شدنت برایت نوشتم
سلام تنبل خانم! (خوب خیلی منتظرم گذاشته بودی)
امروز رفتم بهداشت!
بمن گفتند طبق حساب و کتابها ی اونا باید تا ۲۱ مهر دنیا بیای
با ۲۲/۷ چه کنم؟ عروسی حمید و نجمه
حالا میخوام برم برم دکتر و با دکتر مشورت کنم
خانم ولوی(مامای من) هم که نیست رفته اردبیل کارگاه مامایی
چیکار کنم؟
باید برم ببینم مامانی(مامان خودم) چی می گه؟
میگه برو دکتر یا صبر کن.
ظهر خونه عمو محمد بودم تازه اومدم رفتم حمام و حالا می خوام برم خونه مامانی که واسه دکتر مشورت کنم
۴۰ هفته
مامانی