ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 22 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

به خودم

1393/11/20 12:42
211 بازدید
اشتراک گذاری

امروز ساعتمان دوباره زنگ زد

27 بار کوبید بر مخمان

بيشتر كه به خودم خيره ميشوم 

خودم ديده ميشود

كه مدام 

خيره ميشود به خودم 

خيره ميشود به خودش...




به صبح بگو

به گیجی ِ ظهر بفهماند،

که دلگیری غروب را

به عمق هر شبی که ریسه رفته ام،

                           دوباره صبح شده است!

 

 

 

ادامه های مرا

 

یادآوری کن به روز

 

 

 


منبع شعر

صبحمان را آغاز کردیم با دوش آبی گرم خستگی یک سال دویدن و دویدن در جاده ی بیس ت و شش را از تن خواب آلودمان زدودیم

تنها، با سکوت خانه ی سرد

گوشه ی آفتاب کم رنگ پاییزی  روی دیوار سیمانی

دیوار های بلندی که سهم امروزم از دیدن آسمان آبی را از من گرفت

دیوار های جدایی

دیوار هایی که با بلندتر شدنشان "های" تنهایی ما را بیشتر میکنند

امروز روز من است

دل بر ما سخت جبهه گرفته

بس که گرفته!   :(

روزی که میتوانست شادتر باشد تنهایی و سکوت خانه را بپیچاند که نه؛دور بزند اما امروز مقابل تالار وحدت چه خبر ؟(این روزها رفتن های بسیار میبینیم و میشنویم،خرابی حالمان شاید به این دیده ها و شنیده ها مربوط باشد)

خواستیم از سکوت حاکم که حکم را هر چه می خواهد بر روح و روان بی خود ما میدهد فرار کنیم سراغ همه وجود مان که فشرده در سه سال و یک ماه و سه روز که آرام خوابیده رفتیم نوازشش کردیم و نااااااااااااز کرد

بوسیدیم و اخم کرد به صبحی زیبا دعوتش کردیم و نپذیرفت

با دستانی دراز تر از پای بی جانمان کنترل را برداشته سراغ جعبه ی جادو رفتیم و جادوی سینمایی پنهان شدیم با پیامی در وصف حال این صبحمان

تونل زندگی و سواری جاااان برما

که این سواری دوامی ندارد و جان است دیگر!نحیف و رنجور میشود ،پس تا بر مرکب جان سواریم قدر جاده و زمان را بدانیم

به حالمان ساخت "جادوی جعبه ی جادو

بیس ت و شش سال تاختیم

هنوز آمپرمان بالا نزده،لاستیکمان نمی کشد،آیینه ی عقب صاف صاف گذشته را نشان میدهد

به آیینه بغل کمتر کار داریم اما خدایمان را سپاس که هست

هنوز گاز و کلاجمان با هم سر دنده تفاهم دارند

آب روغنمان هم قاطی نکرده

جانمان خوب بر ما سواری میدهد اما بنزین گاهی بوووووووووووووووووووووووووق میزند

جان است دیگر سوخت میخواهد دوست،دلهایی که به دل ما وصل باشد اگر دیوار های بلند شهر بگذارد

سایه ی دیوار ها سردم میکند

دوش آب گرم را خدا از ما نگیرد که امروز حالمان را  سر جایش نشاند

دنگ دنگ دنگ ........... و امروز بیس ت و هفتمین دنگ را شنیدم

 شکر خدای مهربان را که بی منت رحمان و رحیم است بر ما

چنان رحمان و رحیم که گاهی سبک میشماریم بخشندگیهای بزرگ و بی شمارش را

و بدنبال دل خوشکُنک های الکی بر بزرگی ها بر بهترینهایی که داده چیره میشویم و دلمان را سیاه میکنیم

سپاس یزدان را که جز نیــــــــــــــــــــــــک بر ما نداده نیک ی که درکش برای مخ کوچک ما سخت بنظر می رسد

 

 

 

بعد نوشت:

از هفتصد کیلومتر آن طرف تر زنگ خورد گوشی را برداشتم و زمزمه ی تولد تولد .... روحم را آرام کرد

بنزینم فول شده

هنوز کسی ما را یاد میکند کسی که ما بخشی از چکیده های عمرش هستیم

سایه اش بلند، عمرش طولانی باشد انشا الله

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد