روز من
پاره پاره
به تنوع روح
نفس را در پی هر قفس
رازی نشست
پیراهن های سوخته از نفس ها
برزخی شدند بر گهواره ی قفس ها
...
فصل حقیقت
به دامان شریعت
تازه شد
با تولد...
سازه پر اوازه شد
...
حدیثی خاموش
از چرخه ی این غوغا شکست
بنده از ترس ...
به غوغا دل بست!
...
دنیا ...
این صیاد تازه نفس
در کمین غوغای بنده نشست
بنده چون صیدی
به صدباره...
به این چرخه شکست...
فریبا مطاعی
دنگ دنگ دنگ
ساعت گیج زمان این چه سرعتی ست از تو
آرام بگیر جان من!
پایمان نمیکشد،فرصتی بده سرمان را بالا بگیریم
کمی به سوهای دور نگاه کنیم
از جگر گوشه ی مان که این روزها شیرین تر شده لذت ببریم
بکجا میبری ما را؟!
بیست و هشت بار کوبیدی،بگمانت گوش ما تحمل این صدای بلند و مکرر را تا کی دارد؟!
دهه ی سوم مان رو به اتمام است
دهه ی چهارم چه سورپرایزهایی برایمان دارد نمیدانم!
به انتظارش مینشینیم
هست کسی که بخواهد شادی این روز را از من بگیرد؟!!
امروز روز من است ،در کنار چکیده ی عمرم که هر لبخندش تولد من است
هیچ کس نمیتواند بر من چیره شود
امروز را بنام من گذاشتند،
هنوز هم جانمان بما سواری میدهد،شکر خدا
اگر کسی در بنزین جااااااانمان آب نریزد
این گلایه ها را در روزی که از من است نمیپسندم
اما انچه هست را نمیشود انکار کرد
روز من،طلایی باش،پایدار و مستدام
ادامه دارد...
بعد نوشت:
خواستیم مطلبی جستجو کنیم گوگل ما را غافلگیر کرد
ممنونم گوگل