چهار سال با تو
به اندازه ی هر ثانیه بودنت مادری را بدهکارم
این دوران طلایی را بر من طولانی تر کن
میخواهم تا می شود بدهکارت شوم
مادری را بدهکارم ،که این مقدس را بجا نیاوردم
بر من ببخش هر گره ابرو را،هر انگشت اشاره و بیدااااد گری اژدهای درونم را
که تو را چون هر معصوم مطهری رنجاندم
این چهار سال را بدهکار توام ،باش تا آخر عمرم را بدهکارت باشم
این دین را بر خود دوست دارم سنگینی اش شانه ام را می اندازد اما بودنت مرا محکم میسازد
باش و بودنت ، دوران طلایی عمر را بر من هموار می سازد
تو!
جوانی منی،آنچه از کف من میرود و در تو بیدار می شود
تو
اینه ی جادویی من هستی
چشمان تو آینه ی جادویی من هستند
جوانم میکنی ،هر صبح که خود را بر آینه ی چشمانت شروع میکنم
روان میشوم بر ثانیه های عجول
دستانت مخملیست که میبرد از دستانم زبری روزگار را
بودنت را شاکرم
چه خوب که هستی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی