ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

بازی 9 و 10

1392/3/4 14:20
70 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح تصمیم گرفتم به کارای خونه برسم

 

شروع کردم به انجام کارای روزمره کم کم یه سری موج منفی اومد سراغم و همین که متوجه شدم دارم بار منفی دریافت میکنم و ممکن بداخلاق شم کار گذاشتم کنار و شدم دوست ماهرخ یه مامان فاطمه ی کوچولو

خواستم با ماهرخ یه بازی راه بندازم و رفتم سراغ روزنامه باطله های وسط خونه که تا چند دقیقه پیش قرار  بود برن تو سطل زباله

سعی کردم یه سری پوشال کاغذی درست کنم

روزنامه ها ر خیلی باریک تا زدم  قیچی میکردم

ماهرخ با دقت خیلی زیاد به کار من نگاه میکرد پلک نمیزد فک کنم دوست داشت امتحان کنه اما این کار واسش زود ه

یه پیاله اب با رنگ خوراکی اماده کردم روزنامه ها رو پیاله اب گذاشتم واسه ماهرخ و اومدم خونه و یواشکی نگاش کردم

من انتظار داشتم که ماهرخ ابها ر با روزنامه ها قاطی کنه و خمیر کاغذی درست کنه اما ماهرخ کارای دیگه ای انجام داد دوست داشتم برم و خمیر درست کردن بهش یاد بدم اما طبق گفته های آقای سلطانی نخواستم بازی یه بازی مخرب شه و تکرار داشته باشه پس فقط نگاه کردم

در نهایت دختر همسایمون که ۶ ساله هست اومد و از من پرسید با اینا چیکار کنم منم ازش خواستم خمیر کاغذی درست کنه و اونم انجام داد و خوشش اومد

 

30637548259972206529.jpg

 

 

84819637405004218253.jpg

 

 

وقت نهار رسید و منم که میخوام از گفته های آقای سلطانی  واسه بازی با دخترم  استفاده کنم  سعی کردم تو آشپزی هم یه بازی با ماهرخ انجام بدم

جعبه چوبی دستمال کاغذی برداشتم ۵ تا گوجه شستم و گذاشتم توش از ماهرخ خواستم که این گوجه ها ر یکی یکی پیدا کنه از سوراخ جعبه دراره و بشمره بمن بده (پیدا کردن ـ تلاش واسه دراوردن ـ شمردن) 

و دخمری تا ۴ روون میشمرد اما ۵ امروز یاد گرفت

قربون دستای کوچولوت بشم مممممممممممممممممممممنننن

96795856804298937152.jpg

 

42591848454734418033.jpg

 

در نهایت یکی از گوجه ها شد لقمه ی ماهرخ خانم

بعد از این کار ۳ تا لیوان آب مختلف با اندازه های مختلف از اب جلو ماهرخ گذاشتم و دو تا چنگال بدستش دادم و شروع کرد با اهنگ زدن و منم میخوندم و کلی رقصیدیم و شادی کردیم و همین طور هم کار آشپزی تموم شد

دیگه از موج منفی خبری نبود

ماهرخم دخترکم ازت ممنونم که هستی  که اومدی و باعث جنب و جوش من شدی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد