ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 22 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

مادری دختری

واسه اولین بار با دخترمون با گروهی از دوستان پاک تر از هوای کوه، زلال تر از آب چشمه و خروشان تر از ابشار رفتیم کوه بدون بابای خونه   کوله انداختیم و یه تلپ نوردی منتهای یه پیاده روی کوچولو روز خوب تر از خوبمون ر شروع کردیم با کلی آب بازی، آتیش بازی و درگیری با سنگ   و خوابی شیرین وسط زلالی ابشار و سبزای درختان بلند و قلوه  سنگهای صیقلی که از جنگ آب خسته به کناری افتاده بودن و اب از سر کمبود نیرو کلی عقب نشینی کرده بود و سنگ و خاک پیروز بستری برای ارام گرفتن ما اماده کرده و خوابی شیرین بر فرزندمان مهیا ساختن  پ.و عزیز دل مادر یکی از خانمهای دوست ر  این طور صدا زد:   ...
16 مرداد 1393

بازی 73

نقاشی روی پلاستیک فریزر بادکنک و ... سوراخ شدن و ترکیدن و به به..... کم کم ک دخترک را با سیستم های امروزی آشنا میکنیم بعد از سه سالگی مفید است البته سرعت اشنایی دخترمان را با سرعت اینترنت تنظیم کردیم و عجله ای نیست این اولین بازی کامپیوتری دخترمان است خدایش پدر ویندوز ویستا را بیامرزد ما که دستمان خالی تر از تهیس مدتیس  فقط پست بازی داریم وانچنان بر ما نمیچسبد اینترنتمان همچنان در چاله گودال است و ... وقتی جایی به اینترنت میرسیم همچون گنج یافته ها زود .تند. سریع سراغ گوشی رفته و عکس میگذاریم از احساساتمان، سخنوری هایش، روزانه هایمان در گوشی هیچ نداریم در ذهن هم آلزایم...
12 تير 1393

[عنوان ندارد]

یه کاری کردم   همه ی احساسم بمن میگن اشتباه کردم هر روز بخصوص عصرای روزای فرد با خودم میجنگم عذاب وجدان مثل یه فرش سه در چهار تو دلم پهن شده دردونم میفرستم کلاس زبان قرار بود هرازگاهی بزارم مهد ساعتی فک کردم خوب کلاس زبان بهتره اما از نشستنش روی صندلی نگرانم از آموزش مستقیم بردیم و میبریم امید به خدا امیدوارم تاثیر منفی نداشته باشه این اولین کلاس رسمی دردونس و خیلی دوست داره بعد از جلسه اول که کتاب نداشت و خیلی ناراحت بود  کتاب گرفتم و اومدیم خونه با همه ی خستگی تو خواب رنگ میکرد همون بخش جلسه اول ...
29 خرداد 1393

شاهکار قرن

  دیشب اومدی بدو بدو که مامان جیش .... بعدترم پریدی تو اتاق من :| دیوار اتاق :( ماهرخ ;) روح پیکاسو :)))) می می نی :* ماهرخ چی کشیدی مامان؟ کیک کیشیدم تبلد دوسالمه هیچی دیگه موندم من این کتاب می می نی گل میکشه یا نی نی چه نقشی داشت؟ اینقد خوندم واست اینم میزاریم جز اولین های طراحی رو دیوار گر چه سابقت درخشان اما این  میزارم جز اولینها خیلی خندیدیم       ...
4 ارديبهشت 1393

اولین خرابکاری ماهرخ

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای   گیسام بکنم خودزنی کنم سر به دیوار بکوبم جییییییییییییییییییییییغ بزنم دلم خنک نمیشه که نمیشه واسه نیم ثانیه کنجکاوی دخترک من موندم و یه لب تاب با سی دی رام  اویزون مثل بچه ها که از گوش عروسسکشون میگیرن و کشون کشون پاهای عروسک زمین جارو میزنه لب تاب منم سی دی رام ش زمین جارو میزنه خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خود  وروجک هم که زمزمه ی سرماخوردگی سر داده وای به این روزای من ...
30 آبان 1392

به شرطها و شروطها

سلامی به گرمای دوباره ای که نرفته برگشت   با افتخار از همین تریبون ،همین مکان،همین هر کجا اعلام میکنم که پروژه خداحافظ پوشک با موفقیت به اتمام رسید و دخترم دیگه جیشش کامل میگه هوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووورا و بازم از همینجا اعلام میکنم که به شرطها و شروطها  این موفقیت بدست اوردو با دختری یه قرار گذاشتم هر بار که جیشش گفت اجازه بدم خودش جیشش بشوره بعد از اون آب بازی کنه حالا اگه جیشم نداشته باشه میگه جیش وقتی میرم میبینم خبری نیست با یه ناز و قمزه منو راضی میکنه که اجازه بدم اب بازی کنه منم تســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلیم میشم دخترم تو ۲۳ ماهگی خی...
13 شهريور 1392

اولین خواب ماهرخ

عزیزم امروز که مشغول کار بودم  متوجه سکوت خونه شدم و دلم لرزید که الان یه صدا میاد یا با یه صحنه روبرو میشم   و این سکوت منو یاد ارامش قبل از طوفان میندازه   (وقتی همه چی ارومه یعنی شما داری یواشکی شیطونی میکنی) پاورچین دنبالت گشتم اومدم تو اتاق دیدم رو تخت خوابت برده بعد از سه ساعت خواب بعداظهر وقتی از خواب پاشدی دوون دوون اومدی پیشم و گفتی تسییییییدم تسیییییدم و پریدی بغل من ازت پرسیدم خواب دیدی ؟گفتی اره  هااااااااااااااااااااااااا!!من یه چی گفتم اما شما خواب ببینی؟؟؟یادت بمونه!!!بخوای تعریف کنی!!!! ازت پرسیدم چی خواب دیدی؟ اول گفتی:گوباگه اومد دس من مش کدد  ایججوری...
11 شهريور 1392

اولین شب مانی

روز پنج شنبه برآن شدیم که بزنیم بیرون چقدر خونه چقدر بووووق و راهنما و صدای آهن و جوشکاری و گاز ماشینا و ......   پس رفتیم بیرون  زدیم به کوه یه برنامه ی دوستانه و خیلی صمیمی تو دل کوه یه شب پر ستاره که تا بحال آسمونی با این همه ستاره ندیده بودم مدتی بود میرفتم روی تراس خونه و تو تاریکی شب دنبال ستاره های روشن آسمون میگشتم اما خبری نبود و با خودم میگفتم ستاره ها یکی یکی که نه هزار تا هزار تا کم شدن اما شب عید فطر تو دل کوه دیدم که ستاره ها هستن اما نه برای من و شمای شهر نشین واسه اون پرنده ای که تو دل طبیعت میخونه واسه اون رود روان واسه درختای تنومند ته دره و گاهی...
19 مرداد 1392

بازی 24

این بازی از وقتی ماهرخ میتونست از پله ها پایین و بالا بره انجام میدادیم   پله ها ر میشمردیم و این شد که حالا ماهرخ تا ده میشمره البته به سبک و سیاق خودش یک دو سه  چار شیش هف نه صفر هشت که شبیه هفت هست و ماهرخ از تکرار خوشش نمیاد تو پازل اعدادش عدد ده ئجود نداره و بجاش صفر هست پس ده نمیگه و بجاش صفر ر میگه عدد پنج ر هم  ،حتما یادش میره دیگههههههههههههههههه البته ماهرخ شمردن انگشتار بیشتر دوست داره ...
2 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد