ترانه خونی_ دیالوگ 6
ترانه خونی دردونه:
چینه چینه دامنت
بعد از نسترن هیــــــــــــچچی دیگه برام نگو هیــــــــــــــچچی دیگه برم نگو (بعد از نسترن هیچی دیگه برم نمونده)
الاکلنگ تیشه دوست دارم همیشه
فکرای بکر دردونه:
دیروز ۲۵ تااااااااااااااااااااااااا مهمون داشتیم و سخت مشغول
خواستم در رب انار باز کنم که دردونه متوجه تلاش بیهوده ی من شد و همون طور که در ارامش انار نوش جان میکرد با جدیت رو بمن گفت:
نمتونی باس تنی؟؟
گفتم اره!
گفت:سیفتهههههههههههههه؟؟؟؟؟؟ (عاشق اون کشیدن حرف اخر کلماتتم)
گفتم: بله
گفت؟دسمال خیس تُن باز تُن
سر تا پایش را بلعیدییییییییییییییییییییییم با جیغ و دادو فریاد
یه اولین بامزززززه *************************************************************
موقع شام با صدای بلند دختر برادر شوهر که با فریاد دوید سمت من و گفت خااااااااله ماهرخ!!!!!!!!!!!!!
چنان مثل فنر جمع شده پریدم و رفتم سمت ماهرخ که همه ی مهمونا نگران شدن
دیدم دردونه رفته wc البته با کفش و دخترک بزززززززرگ شده و منم خوشحال دوباره قورتش دادم
این اولین باری بود که دخترم با رعایت همه چی تنهایی میرفت wc