ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 21 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

اندر احوالات

آخیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش   تموم شد بالاخره جابجا شدیم رفتیم یه خونه جدید خدا به همه ی بی خونه ها خونه بده خدایمان را شکر حسابی ما که راضی هستیم یکم کارا رو روال بیافته دوباره شروع می کنیم که برای 2 تا 3 سالگی خیلی نقشه داشتیم اگر از یادمان نرفته باشد   ...
3 آبان 1392

به شرطها و شروطها

سلامی به گرمای دوباره ای که نرفته برگشت   با افتخار از همین تریبون ،همین مکان،همین هر کجا اعلام میکنم که پروژه خداحافظ پوشک با موفقیت به اتمام رسید و دخترم دیگه جیشش کامل میگه هوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووورا و بازم از همینجا اعلام میکنم که به شرطها و شروطها  این موفقیت بدست اوردو با دختری یه قرار گذاشتم هر بار که جیشش گفت اجازه بدم خودش جیشش بشوره بعد از اون آب بازی کنه حالا اگه جیشم نداشته باشه میگه جیش وقتی میرم میبینم خبری نیست با یه ناز و قمزه منو راضی میکنه که اجازه بدم اب بازی کنه منم تســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلیم میشم دخترم تو ۲۳ ماهگی خی...
13 شهريور 1392

شوک شبانه

دخترم دیشب منو حسابی غافلگیر کردی   اول بگم که دیشب خوابای بدی میدیدی و مدام بیدار میشدی  دو بار  آب  خواستی اما قسمت قشنگش اینجاس که ساعتای ۳ یا ۴ تو خواب گفتی مامان جیش دارم و منم به سرعت پلنگ بردمت دسشویی و تو هم راحت شدی خیلی خوشحالم که تو خوابم جیشت میگی دردونه ی خودمی الانم که دارم پست میزارم رو به من : مامااااااااااا پی .... داره منم مثل برق گرفته ها پریدم رو سرت که بدو بریم ههههههه میخندی و میگی بچم ....... داره   ...
11 شهريور 1392

مرخصی سپهر

سلام دوستان   راستی یادم شد که بگم گل پسرمون ،سپهر عزیزهفته گذشته از بیمارستان مرخص شده و روزهای رو به بهبودی تو خونه کنار پدر و مادرش میگذرونه شبی که بسمت تهران راه افتادیم قبل از حرکت رفتیم دیدن سپهر عزیز واااااااااااااااااااااااای شوکه شدم از دیدنش ماشاالله ماشاالله هزار ماشالله من باورم نشد اونیکه جلو چشام پای لپ تاب نشسته بود سپهر بود همونیکه اونقدر نگرانش بودیم   و باز هم از خدا که مهربونیش بما نشون داده میخوایم بازم به سپهر کمک کنه که به سلامت کامل برسه و همه ی مریضار شفا بده     ...
12 مرداد 1392

خبر خوووووووب

سلام   با خبرای خوبی اومدم اومدم که بگم امروز میتونست یه روز عادی باشه اما یه روز عادی نیست دیگه نیست از وقتی که این خبر شنیدم دست گذاشتم روی پل مخابرات و از همه ی خدماتش استفاده میکنم واسه پخش این خبر وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خدایا شکرت میبوسم دستانی ر که تو این چند روز رو به اسمون رفتن و زیر لب سلامتی دوباره ی سپهر عزیز از خدا خواستن و خدا بی جواب نذاشت این همه دعا ر و لطف و مهربونیش دوباره بما نشون داد خدایا همیشه شکرت سپـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاس و اما خبر سپهر عزیزمون اومد تو بخش و از اون اتاق عجیب و غریب با اون دستگا های سیم سیم...
1 مرداد 1392

یه دوست جدیدتر

  سلام یه سلام گرم گرم تر از دلای مهربون و خوشحال دلایی که امشب رفتن دیدن همایون عزیز همون هدیه ای که چند پست قبل تر ازش نوشته بودم ببینین چقدر اروم  خوابیده عزیزم اما من نمیذارم بخوابه و دارم لپش ناز میکنم     ...
26 تير 1392

هدیه ی خدا

یه روزی همه یه جایی ارزوهایی دارن ممکنه کوچیک باشه ممکنه بزرگ باشه اما یه آرزو هست که همه به اون میگن امید اولش آرزوئه اما وقتی براورده میشه ،میشه امید زندگی ،میشه دلیل بودن و نفس کشیدن،میشه همه چیز آدم خیلی خوبه که تک تک آدما این آرزو و این امید و داشته باشن آمیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن از یه دنیای دیگه میاد ُمثل خودمون  اما پاک پاک مثل فرشته ها میاد بین این همه هنجار و نا هنجاری این همه خوب و بد این همه گرگ و بره اما وقتی میاد از آب شفاف تره از نسیم لطیف تره از گل پاک تره  وقتی میاد منزه منزه یه امید دوست داشتنی دارم از یه نی نی میگم که تازه هشت روزه ...
19 تير 1392

دایی قهرمان

http://iranclimbing.com/Default.aspx?Ip=1330&NewsId=1068     داداش جون تو افتخار مایی آفرین به تو دایی علی دخترم تونست تو مسابقات اسیایی سنگنوردی که تو پارک ملت تهران برگزار شد۳ تا مدال طلا تو رشته لید و بولدر و اورال بدست بیاره به امید موفقیت همه ی ورزشکارا ...
3 خرداد 1392

اولین زیارت حرم و نامزدی خاله فاطمه

دیروز با مامان فاطمه و آقوام رفتیم حرم  امام رضا واسه عقد خاله فاطمه (خواهر حمید) این اولین زیارت من بود و بالاخره امام رضا منم طلب کرد خیلی خوب بود حرم چراغونی کرده بودن منم کلی مامان و اذیت کردم داد همه دراومد ههههههههه اینجا  دارم زیارتنامه میخونم     این داخل رواق دارالحجه هست       من و مامان فاطمه تو صحن جمهوری       اینم من و گنبد زرد آقا امام رضا     همه ی این عکسا ر بعد از عقد خاله جون گرفتیم ایشالا خوشبخت شن ...
11 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد