ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 22 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

بازی94

ماهدختمان همچنان می کشد خانه ،عروس، بستنی قیفی، پیرمرد، پیرزن و ...  اینجا عروسی داریم که به جای دسته گل،کدوتنبل بدست گرفته،واللا      اینهم دیگ اشکنه ماهرخ مان   سرمان مثل قطاری که به ایستگاهی میرسد سووووووووووووت می کشید دوستی پیشنهاد حنا و جوانه ی نخود و ... دادن،خدایشان راضی باشد انجام دادیم خوب بود تیری به دو نشان  ماهرخ و جوانه های نخود که هرروز بررسی میشدن و رسیدگی     سفره ی سفیدمان کوچک شده باید بزرگش کنیم یا از هر طرف کــــــــــــــــــــــــشش دهیم  تاس میدرستد با مکعب های چوبی    ...
20 بهمن 1393

اینجا همه چی در همه!!!(بازی93 )

من مسافری زمینی هستم که زمانش به وقت حضورتوست خورشیدش به افق مهربانی تو طلوع می کند و ماه آسمانش چشمان توست.... دختر خونه عصای دست مامانه نظرتون چیه؟ اینجا نمی خواد من مانعش بشم یه متکا و یه زیر دامنی تور،نمیفهمم زیر دامنی چقدر به بلندتر شدنش کمک می کنه! و در ادامه... تانگرام خریدیم اما ماهرخ ما کاری به اصل و اساس تانگرام نداره و این طور شکل میسازه اینکه معلومه اینم یه قایق تو دریاست و ... پست هایی در مورد نقاشی های متفاوت داشتم اینم یه مدلشه این لوله های کاغذی ر گیر آوردیم دیگه!جوینده یابندس روش با مداد شمعی نقاشی میکشه مثلا:خورشید ...
20 بهمن 1393

روح+بازی 91 و 92 و جمله واره13+یارمهربان2

  داخل بدن تاریک است و آدم می تواند از بالای آن ،به بیرون نگاه کند   برای آدم های دیگر،ما هم آدم های دیگریم.ما به یک زندگی عادت کرده ایم.زندگی خودمان،که فقط به نظر خودمان طبیعی می رسد... ما خیلی کم در باره ی زندگی خودمان می دانیم.حرف زدن درباره ی دیگ زودپز خانواده ی ونگر ساده تر از حرف زدن در باره ی خودمان است.پدر می گوید ما که نمی توانیم بینی خودمان را بو بکشیم...       ما که نمیتوانیم با آنچه که هستیم خیلی فرق داشته باشیم.ما فقط می توانیم از لباسهایمان بیرون بیاوریم.از پوستمان که نمی توانیم... کتاب: حقیقت دارد من یک فیلسوف کوچکم کتابخانه کوچک ماهرخ &n...
20 بهمن 1393

آخرین هفته ی آبان

یه دوشنبه،یه صبح کله ی سحر،دختر شاد و سرحال،خرمن خشک برگا شما باشین چیکار میکنیـــــــــــــــــــــــن؟ حمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــله؟! برگا فقط رو زمین جالب نیستن تو آسمون و پروازشون،مشت کردن برگا ،بغل کردنشون م خیلی (به قول دردونه)حال میده جمعه آخر آبان به سرعت برق و باد میزنیم بیرون بدون هیچ امادگی اولش یه چایی و بعدتر یه پیاده روی کوتاه دختر و پدر فیگور قبل از خستگی استراحت رفع خستگی دوباره حرکت فیگور فتح قله یه غذای چرب و پر انرژژی بعد از پیاده روی دردونه مهمونه بابای خونه یه سیب زمینی و ...
20 بهمن 1393

بازی 89

عکاس باشی با گوشی دیزلی و هندلی ما عکس گرفته   مدتی فکر ما را چیست و کجایی بودن سوژه اش، مغشوش کرد نظر از  شما چیست؟ عایا؟ ادامه مطلب و بازی ما بودیم و تیک تیک ثانیه ها،آفتاب عجول و عمر درگذر خواستیم از وقتمان در عین بی حوصلگی مان که دخترک در آن نقشی نداشت استفاده کنیم مقوا و مداد رنگی یا شمعی با تمام پتانسیل در حال انفجار هیجان و شور و جیغ خط خطی کردیم،رنگ کردیم با شور بیشتر رنگی مشکی، حاصل از فشار زیاد مداد شمعی را بر مقوای منقش از رنگهای هیجاناتمان گستراندیم آن زمان است که کودک با شئی مناسب و نوک تیز خلق اثر میکند و ما و خود را شگفت زده آدم و درخت ...
20 بهمن 1393

بازی88

امروز روز خوبيست. ميدانم. تو باشي ومن باشم ... از اين بهتر نميشود.     اولش را با ساز کمانچه داریم ماهرخ:می خوام آهنگ دیم دیم دیدیم دییییم بزنم کتابی در مورد سازهای ایرانی و بین المللی دارم به ماهرخم میدم که ببینه و بشناسه ************************ فصل زعفرون و نیشابور ما هم تولید چشم گیری از این محصول داره این روزا خیلی از خونه ها با عطر ملایم و رنگ بنفشش که روح ر نوازش میده بساط گلای  زعفرون دارن جنس ملایم برگهای گل زعفرون خیلی دلچسبه حتی واسه ما بزرگترا دخترک کلی دوست داشت **************************** از وقتی دست بگردن دخترک آویزون شده کار با مداد و دفتر کمتر شد...
20 بهمن 1393

بازی 87

میریم سراغ بازی های بی دست و یه دست و نبوووووووووووووووود کارتهای دید اموز و گستره ی دید چشمان قلمبه مان میچینیم در سطر و ستون هایی منظم،نامنظمش هم بماند برای روزهای آتی دخترمان خوووووووووووووووووووب که چهار چشمی کارتها را ورانداز کرد چشمان قلمبه اش را میبندیم و جای دو کارت را عوض میکنیم حال دردانه ی یک دستمان که فشار دست شکسته بر مخش سنگینی دارد باید کارتهای جابجا شده را نام برد     در این جا جای بز و کبوتر عوض شده تعداد را بالا میبریم و هر مرحله شرایط را سخت تر میکنیم این بازی غو,,,,,,,,,,,ل ندارد? رنگ و قلم و سنگهای نازک تر از چیپس و دختر پر ذوق یک دست ...
20 بهمن 1393

بازی 86

بازی هایمان محدود شده حفظ تعادل بر دردانه مان کمی سخت شده گفتیم بازی انجام دهیم  بر اساس گام ،بدون نیاز به دست انجایش را که دست در حرکت و گام ، نقش اساسی دارد را اندیشیدن نکردیم اما کوتاه مدتی را سرگرم شدیم ادامه مطلب لطفا" + یه بعد گذاشت مسیری از جنس ها ی مختلف چیدیم و دخترک شروع به راه رفتن بر روی مسیر کرد با کمک من دختر دست شکسته مان نمی توانست براحتی راه برود گام هایی کوتاه و بلند       بعد نوشت: سبزی پاک میکردیم از هرکدام مشتی برداشتیم و دخترک بو کشید نام بردیم و تکرار کرد و دوست داشت به پیازچه اش که ...
20 بهمن 1393

بازی 85

این نقاشی ماهکم هست که جدیدا وارد دنیای  پرتره شدن و من به دور چشمان خورشید گونت بگردم   اجسامی با طرح های برجسته زیر برگه دفتر میزاریم و از یدونمون میخوایم با مداد برگه ی روی جسم برجسته ر رنگ کنه تا اشکال زیبا آشکار بشه و  خود و یدونه ذوووووووووووق کنیم   تو فعالیت بعدی کاغذی ر از دفتر جدا و به دستان کوچک دردونه میسپاریم که با همه وجود مچاله کنه و هرچه دلخوری از ما و دنیای ما بزرگترا داره روی برگه تخلیه کنه ازش میخوام توپ کاغذیش آروم باز کنه طوری که پاره نشه و یه بار دیگه مچاله و دوباره باز حالا روی برگه نقاشی میکشه برگه چر...
20 بهمن 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد