ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 21 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

شناخت اشکال هندسی

مدتی میشه که ذهنم درگیر شده که از چه سنی میتونم اشکال هندسی رنگها یا زبان انگلیسی رو به ماهرخ اموزش بدم(البته در غالب بازی)   تا اینکه بابایی دخمری استارتش زد و همونطور که تو چند پست قبل گذاشتم وبابای ماهرخ با کارتن پازلی درست کرد که توش دایره در سه سایز و پازلی که مربع مثلث و ستاره و لوزی داشت ماهرخ اونا ر میچید و من گهگاه اسمشون میگفتم تا اینکه کارتهای دید آموز گرفتم که تو یکی از اونها اشکال هندسی داره و از اونجایی که ماهرخ علاقه زیادی به این کارتها داره حداقل روزی ۲ بار اونا ر برگ میزنم و اسمشون میگم البته با سرعت امروز مشغول مرتب کردن خونه ها بودم که متوجه شدم ماهرخ کارتها ر برداشته و با خودش بازی میکنه&...
23 خرداد 1392

بازی 12 و13

سلام وای که دو تا جزغاله دق دادن منو هر کاری میتونم انجام میدم که این خاله و خواهرزاده سرگرم شن دارم از زهرا میگم که چند روزی میشه اومدن نیشابور و تا عروسی فاطمه هستن این دو تا بچه کششششششششششششششششتن منو امروز از ۲ تا بازیمون عکس گرفتم و گفتم بزارم     تو این بازی شیطان رجیم تو گوشم  زمزمه هایی کرد مبنی بر اینکه این دو تا جقله ر بنداز تو صندوق در روشون ببند تا یه جایی به حرفش گوش دادم امما ییهو وجدانم قلنبه شد و یه بسم الله گفتم و تصمیم گرفتم یه بازی باهاش انجام بدم و سناریو بز بز قندی پیاده کردیم دو تا ببیی رفتن تو صندوق و من گرگ شدم هی در زدم و این دوتام...
20 خرداد 1392

بازی 11

امروز خواستم با ماهرخ یه بازی رنگی راه بندازم اما نمیدونم چی شد که فقط از یه رنگ استفاده کردم اونهم ابی   اخه ماهرخ همیشه تو شعر یه توپ دارم قلقلی به رنگ ابی اشاره میکنه خواشتم که این رنگ ببینه و باهاش بازی کنه که دفعه بعد که تو شعر ابی گفت واسش علامت سوال پیش نیاد اول که رنگ انگشتی اماده کردم و ۳ عدد سیب زمینی کوچولو ر با قالب شیرینی پزی قالب زدم و به ماهرخ دادم که بازی شروع کنه استقبال خوبی نکردماهرخ کار با فلش کارتا ر ترجیح میده اما طبق گفته اقای سلطانی من دخالت نکردم رفتم آشپزخونه که حبوبات و ماکارونی فرم بیارم واسه بازی(با الهام از ماریا مونتسوری) دیدم یکی از سیب زمینی ها نابود شده و ماهرخ نوشجان کردن(ما...
6 خرداد 1392

بازی 9 و 10

ا مروز صبح تصمیم گرفتم به کارای خونه برسم   شروع کردم به انجام کارای روزمره کم کم یه سری موج منفی اومد سراغم و همین که متوجه شدم دارم بار منفی دریافت میکنم و ممکن بداخلاق شم کار گذاشتم کنار و شدم دوست ماهرخ یه مامان فاطمه ی کوچولو خواستم با ماهرخ یه بازی راه بندازم و رفتم سراغ روزنامه باطله های وسط خونه که تا چند دقیقه پیش قرار  بود برن تو سطل زباله سعی کردم یه سری پوشال کاغذی درست کنم روزنامه ها ر خیلی باریک تا زدم  قیچی میکردم ماهرخ با دقت خیلی زیاد به کار من نگاه میکرد پلک نمیزد فک کنم دوست داشت امتحان کنه اما این کار واسش زود ه یه پیاله اب با رنگ خوراکی اماده کردم روزنامه ها رو پیاله اب گ...
4 خرداد 1392

بازی 8

دیروز تو کارگاه بازی من و دخترم  یه بازی داشتیم که انجامش دیر شده بود اما تصمیم گرفتم انجامش بدم   آخه عذاب وجدان داشت منو میخورد تو این بازی تو ظرفای مختلف جند مدل حبوبات و سبزی خشک ریختم بهمراه خاک ژله ای و فندق و گذاشتم جلو ماهرخ و فقط و فقط نگاش کرد من فک میکردم فقط با خاک ژله ای بازی کنه اما ماهرخم با همه بازی کرد و همرو با هم قاطی کرد دخمری از این بازی کلی لذت برد وااااای که وقتی با انگشتای کوچیکش سعی داشت دونه های خاک ژله ای رو از روی زمین برداره و بریزه تو ظرفش میخواستم بند بند انگشتاش گاز بگیرم چیدن ماش و عدسا از تو خاکای ژله ای واسش سخت بود آخه خاکا میومدن بین انگشتاش   ...
3 خرداد 1392

بازی 4

سلام   امشب من و دخترم یه بازی جدید داشتیم تو این بازی هم تعادل ماهرخ بالا میره و هم اینکه واسه یه شیطون بلایی مثل ماهرخ که هیجان زیادی داره مناسبه یه سرسره به کمک پشتی درست کردیم و ماهرخ چند بار از به اصطلاح پله بالا رفت و بعد از سراشیبی بالا میرفت و سر میخورد منم شیب سرسره ر کم کردم و ماهرخ از بالا میدوید میومد پایین خیی بهش خوش گذشت بعد از این کار تصمیم گرفتم یه پل درس کنم و ماهرخ ازش رد می شد حتی یه بار از پل جفت پا پرید پایین دختر شتل پتل خودمی مامانییییییییییییییی دالی دخمریییییییییییی ...
5 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد