بازی 11
امروز خواستم با ماهرخ یه بازی رنگی راه بندازم اما نمیدونم چی شد که فقط از یه رنگ استفاده کردم اونهم ابی
اخه ماهرخ همیشه تو شعر یه توپ دارم قلقلی به رنگ ابی اشاره میکنه خواشتم که این رنگ ببینه و باهاش بازی کنه که دفعه بعد که تو شعر ابی گفت واسش علامت سوال پیش نیاد
اول که رنگ انگشتی اماده کردم و ۳ عدد سیب زمینی کوچولو ر با قالب شیرینی پزی قالب زدم
و به ماهرخ دادم که بازی شروع کنه استقبال خوبی نکردماهرخ کار با فلش کارتا ر ترجیح میده اما طبق گفته اقای سلطانی من دخالت نکردم
رفتم آشپزخونه که حبوبات و ماکارونی فرم بیارم واسه بازی(با الهام از ماریا مونتسوری) دیدم یکی از سیب زمینی ها نابود شده و ماهرخ نوشجان کردن(ماهرخ به خوردن حبوبات ریز و گیاه خام علاقه فراوان داره)
واسه حبوبات یکم دخالت کردم و بهشش گفتم باید اونا ر رنگی کنه و بپاشه روی برگه اما دوست داشت بخوره و با دو دست میرفت تو رنگ انگشتی و میکشید روی برگه هاش
این هم بازمانده سیب زمینیها که از چنگ ماهرخی جون سالم دربردن
ماهرخ یه تسبیح پیدا کردو با راهنمایی کوچیک من زد تو رنگا و میکشید روی دفتر
و باز هم با راهنمایی من ببیی سفیدش رنگ کرد و کف پاهای ببیی ر رنگی کرد و بر پخنای دفتر دوید و اینم آثارش:
و در نهایت ثبت این شاهکار تو دفتر نقاشی ماهرخ که قرار یادگاری نگش دارم
دست و پای کوچولوی ماهک من