بازی 37
وقتی اقای پدر میخوان با دخترک وقت بگذرونن کارایی میکنن که فک میکنم هیچ وقت به ذهن من نمیرسه
زمستونی که گذشت ما سفارش یه کرسی به نجار دادیم
همونجا به همسری گفتم واسه ماهرخ مکعب چوبی بزن و همسری هم انجام داد به کمک نجار
ماهرخ با این چوبا بازی های زیادی انجام داد که بهترینش برج سازی بود
امروز اون چوبا شدن حصار و جک واسه سرسره ی دخترک به این شکل:
دختر ما تیله هایی که دیشب واسش خریدم ر از اون بالا سر میداد پایین گاهی هم به کوچولو پرت میکرد
اینم از استخر تیله های ماهرخ
دیشب دو تا سبد هم واسه دخمری خریدم و ماهرخ خیلی دوسشون داره میخواد تیله ها و توپا ر بریزه تو سبد
اینجا بابا حسن دخترم یه تیله گذاشت وسط مسیر و ماهرخ باید تیله های دستش طوری مینداخت که بخوره به تیله ی وسط که تو عکس پیدا نیست
در مرحله ی بعد بابای دختری یه حفره وسط مسیر درست کرد و ماهرخ تیله ها ر قل میداد و اونا میوفتادن تو حفره
اینم از خوشحالی ماهرخ وقتی برنده میشد
انگاری این پدر و دختر ول کن ماجرا نبودن
بابای خانواده تیله ای داخل ظرف انداخت و چرخوند و هی چرخوند تا تیله دور گرفت ماهرخ از صدای دوران تیله درون ظرف هی لذت برد و هی خوشش اومد
و خودشم امتحان کرد اول با یه تیله که چقدر تمیز چرخوند تیله ر و بعد با چند تیله که موفق نشد و تیله ها ر میپروند و کیـــــــــــــــــــــــــــف میکرد
فدای تو بشم من ماااااااااااااااااااااااااااااااادر