انتخابات و رای ریزی تو مدرسه مامان فاطمه
امروز رفتیم واسه رای دادن.
این اولین باری بود که ماهرخ جونم میرفت تو صف رای و پای صندوق رای
من هر بار واسه انتخابات میرم مدرسه دوران ابتداییم
دوره قبل که رفتم اولین سال زندگی مشترکم بود همون سال پیش خودم تو فکرم آرزو کردم که میشه یه روزی با دخترم بیام اینجا و تو یکی از نیمکتای دوران ابتداییم عکس بگیرم.
دیدین اینم از آرزوی کوچولوی من که برآورده شد
عاشق این اتفاقای سادم که از ذهن میگذره و تو یه روز شیرین اتفاق میافته و من متعجب از این لطف خدام که هر صبح و هر شب سپاسگزارشم
اینم از دانش آموز کوچولوی من که تو نیمکت کلاس سوم مامان فاطمه نشسته
عزیزم ایشاللا تو مدارج بالاتر ببینمت
این دیوار مدرسه ،دیواریه که یه روز خاطره انگیز واسه من ساخت
روز اول که اوندم این مدرسه(کلاس دوم دبستان) هممون کنار این دیوار بصف کردن و خواستن بچه ها ر به ترتیب قد مرتب کنن واسه نشستن رو نیمکتا
یادمه که آفتاب ۸ صب پاییزی افتاده بود تو چشمام و سردم بود یهو یکی از بچه ها که کنارم وایستاده بود گفت کفشات چپس و من کلی خجالت کشیدم
کفشای کتونی سفید با مانتو شلوار خاکستری امروز بواسطه ی اون روزا هیچ وقت فراموش نمیکنم