یه پنجشنبه شب متفاوت
دیروزمان خوب گذشت و خوب(منتهای خبر بدی که شنیدیم که شکر خدا بر این باورم انهم بخیر گذشت همچون شب ما)
شب شد و شبش به سختی گذشت
دخترم غرق کودکانه هایش قهقهه های بی انتهایش زمین خورد و کمی ابراز ناراحتی کرد از آنجا که دختر ما با زمین خوردن و اتفاقات شبیه که برای بچه ها پیش می آید گریه ی چندانی نمیکند بگمانمان اتفاق مهمی نیست و حالا میخواهد کمی خود را لوس کند با این بهانه گیری های اندکش
تا اینکه سر و کله ی ورم گرد و قلمبه ای زیر پوست آرنج پیدا شد
راهی اورژانس شدیم و ...
عکس قبل از ویزیت
دستانی که به واسطه لاک زدن اصرار به تکان دادنش توسط دختر غمگینم داشتیم
بعد از ویزیت و قبل از شروع گچ گرفتن دستان کوچک دخترم
این هم سرانجام لحظه ای که نه میتوان غفلت نامید نه بی دقتی
دست چپ دردانه ام در نهایت حیرت و تعجب من ساعت ۱ صبح جمعه گچ گرفته شد
و خوشحالم و میبالم به داشتنت
به قوی و صبور بودنت در مقابل درد،چنانکه هرگز باورم نمیشد چنین اتفاقی برایت افتاده و تو ساکت و ارام بودی
حتی وقتی دکتر شیفت دستت را پیچاند ،که اگر من بودم صدای فریادم به آسمان میرسید شک ندارم
و باز هم میبالم به داشتن دختر قوی و شادم
آرزو دارم اولین و آخرین اتفاقی باشد که برایت پیش می آید
خدایا فرزندانمان را از گزند هر بلا و اتفاق دور کن
آمـیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن