دیروز با مامان فاطمه و آقوام رفتیم حرم امام رضا واسه عقد خاله فاطمه (خواهر حمید) این اولین زیارت من بود و بالاخره امام رضا منم طلب کرد خیلی خوب بود حرم چراغونی کرده بودن منم کلی مامان و اذیت کردم داد همه دراومد ههههههههه اینجا دارم زیارتنامه میخونم این داخل رواق دارالحجه هست من و مامان فاطمه تو صحن جمهوری اینم من و گنبد زرد آقا امام رضا همه ی این عکسا ر بعد از عقد خاله جون گرفتیم ایشالا خوشبخت شن ...
سلام یه بازی جدید واسه دخمری عزیز بازی با قابلمه قابلمه ها ر نا مرتب چیدم و از ماهرخ جون خواستم در هر قابلمه ر روی خودش بزار خوشبختانه خیلی خوب این کار انجام داد ...
امروز من و مامان فاطمه و بابا رفتیم برف ریز بابا قبل از نهار تصمیم گرفت بریم که مامان فاطمه هم قبول کرد جاتون خالی آب بازی سنگ بازی آتیش بازی و ... چه هوایی عجب سر سبز و ... اونجا الاغ و گوسفند و سگ و کلاغ از نزدیک دیدم راستی من میتونم شعر یه توپ دارم قلقلی که مامان میخونه کامل کنم یه توپ دارم (گلگلی) سرخ و سفید و (آبی) میزنم زمین (بالا) میره نمیدونی تا (هنا) میره هووووووووووووووووووووووورااااا ...
سلام امشب من و دخترم یه بازی جدید داشتیم تو این بازی هم تعادل ماهرخ بالا میره و هم اینکه واسه یه شیطون بلایی مثل ماهرخ که هیجان زیادی داره مناسبه یه سرسره به کمک پشتی درست کردیم و ماهرخ چند بار از به اصطلاح پله بالا رفت و بعد از سراشیبی بالا میرفت و سر میخورد منم شیب سرسره ر کم کردم و ماهرخ از بالا میدوید میومد پایین خیی بهش خوش گذشت بعد از این کار تصمیم گرفتم یه پل درس کنم و ماهرخ ازش رد می شد حتی یه بار از پل جفت پا پرید پایین دختر شتل پتل خودمی مامانییییییییییییییی دالی دخمریییییییییییی ...