ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 21 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

دیالوگ های ماندگار(1)

1393/11/20 12:49
269 بازدید
اشتراک گذاری

فیلم سینمای کم میبینم

خیلی کم

اما بعضی فیلما گاهی دیالوگهایی دارن که بعد از شنیدنش ناخوداگاه حواست پرت میشه بخودت میای میبینی فیلم تموم شده

دوست دارم اون دیالوگ ها ر جایی داشته باشم که گاهی یه نگا بندازم ،فک کنم تو بعضی دیالوگها قد یه کتاب حَرفه

اولین دیالوگ واسه فیلم حوض نقاشی ،اثر مازیار میری

«حوض» نماد زندگی و «نقاشی و رنگ» نماد محتوایش است.

در خلاصه داستان فیلم آمده است: «مریم و رضا با آدم‌های دیگر فرق دارند، آن هم نه یک فرق ساده، بلکه بسیار بزرگ و آن‌ها باید تلاش کنند تا به دیگران ثابت کنند این تفاوت بزرگ را با معجزه عشق حل کرده‌اند.»

 

در کنار خانواده سه نفره شاد رضا و مریم و سهیل، خانواده ای ۴ نفره خانم معاون مدرسه را می بینیم که همگی از نظر هوشی سالمند ولی رابطه پدر خانواده با همگی قطع است. هیچ کس با دیگری رابطه دلی ندارد. خانواده چهار نفره ای که در نهایت رفته رفته زندگیشان از سردی خارج می شود آنجا که مادر و پدر خانواده با هم گفت و گو می کنند و زن خانواده با همه مشکلاتش، عشق و شور و روحیه به پدر خانواده می بخشد در شرایطی که پدر تحصیل کرده بدلیل بیکاری یکساله خود رو به مصرف قرصهای آرامبخش و سیگار آورده است. اینها در جایی از فیلم بود که مرضیه بالای پشت بام با ناصر صحبتهایش را آغاز می کند: "ناصر میدونی چقدر وقته منو تو با هم دیگه حرف نزدیم؟ " بله حرف زدن و دلگرمی دادن به همدیگر کارهای خیلی ساده و ظریفی است که می تواند به زندگی هایمان عمق و معنا دهد. درسهایی ساده ولی بسیار کارا. عشق از کره ماه نمی آید!

 

 

 

رضا: ببخشید که بابات شدم سهیل ... خداتورو یهویی داد خب ... اولش که مث یه قورباغه بودی! همه میگفتن شبیه باباتی، اما خوب شد یواش یواش شبیه مریم شدی ... قشنگ ... خوب شد که مرد شدی بابا ... گریه نکنیا بابایی ... نه ... گریه مالِ مرده ... فقط سرتو بالا بگیر و گریه کن .

 

رضا(پشت پنجره کلاس سهیل): مامان بابا خـــیلی خوبن سهیل ... به خدا ! وقتـــی نیستن می فهمی !

باور کن ... به خاک آقام !

 

رضا:مرد باید کار کنه،کار جوهر مرد

مردی که کار نکنه ، مثل خودکاریه که نمی نویسه

 
مریم: چرا زدیش رضا؟
رضا: من باباشم ...
 
صاحب خونه:کفترا مث مرغ و خروس نیستن که بیان وسط باغچه دون بخورن
رضا(به صاحب خونه): ما هم اینجا کلی مورچه داریم و کبوترهای شما نباید سهم اونارو بخورن(اینجا مورچه ها هم زندگی میکنن ،غذا میخوان شما به کبوترات یاد ندادی نیان تو باغچه )

سهیل داره به خودش دیکته میگه

مریم:آسون بگو 20 بشی

که سهیل 19 شد و به نقاشی مریم 15 داد مریم با خوشحالی نقاشی میزاره تو جیبش

سهیل:مامان 15 دادم !!!!!

مریم :خوبه

 

سهیل:مامان 15 دادم !!!!!

مریم:15 نمره ی خوبیه

 

 

مریم::ریاضی چهارم دبستان ،خیلی سخته اونقدر سخته که مهندس کارخونمونم نمی تونس حل کنه...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد