بازی 39
هوا بس ناجوانمردانه گرم است؟؟؟ سرد است؟؟؟ دودل است؟؟؟
طفلی هوا هم حال خودش نمیدونه
امروز وقت چرت ظهرمون سردمون شد و جستیم زیر پتو
ساعتی نگذشت که داغ شدیم و کولر روشن کردیم!
طبیعتم بلا شده و سر به سر ما میزاره
امان از ۶ ماهه دوم
شبا زود میان ،ما هم که تو شهر خودمون غریبیم
وقتی پدر و مادر دورن ،همه ی فامیل بیگانن
خدایا هیچ کس از سایه ی پدر و مادر محروم نکن
آمیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
چقدر حرف زدم مجبور شدم بیام ادامه مطلب
دخترکم چشش بمن میوفته اولین حرفی که رو لبش میشینه بازی جدید یا بازی بعدی
کلی باهاش بازی کردم حتی تکراری همشم درهم و برهم بی هدف ،فقط بازی
خیلیاشون عکس ندارن ، خیلی تر هم بایگانی
کم اوردم، دلم ایده واسه بازی میخواااااااااااااااااااد
زود ۲ ساله شی مامان که منم دستم باز شه واسه بازی کردن
دوباره چاپخونه ماهرخ خاتون فعال شد
اینجا با مسواک رنگ میپاشیم روی مقوای سفید و سیاه
خوشمان امد، وقتی رنگ روی مقوای سیاه خشک شد سفید شد و مثل کهکشان راه شیری پر بود از سیاره های ریز و درشت ،،،،،خودم بیشتر ذوقیدم
مسواک را برداشته میوفتیم به جان مقوا و میکوبیم به سرش
بعدتر با ماشین میرانیم بر رنگها و میتازیم بر صفحه ی سفره سفیدمان
کم میاریم و میریم سراغ کلاف سفیدمان تکه ای نخ میستانیم و میچپاند بر پیاله رنگی
و پرتابش میکند بر سفیدی دفتر و میبندیمش و توان را از کف دست بر دفتر میریزد و دفتر له می شود زیر دستان کوچکش
این هم نتیجش ،،،،،قرینه تقارن یه چیزی تو همین مایه ها
وااااااااای منکه خسته شدم در نهایت دخترمان رنگ گهبه ای خواست و پنبه بر چوب کشیدیم و این هم نتیجش
بالاخره چاپخونه تعطیل شد
الان نوشت:
چند شب پیش با دوستان رفتیم چای اتیشی خانم یکی از دوستان وقتی سررسید دخترک ر دید گفت:
فاطمه من فک میکنم ماهرخ چند سال دیگه باید یه نمایشگاه بزنه به اسم نگارخانه ی ماهرخ خاتون
اینم از این